داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

نفس:  سامی-تو که سرت شلوغ بود زنگ زدم از تفضلی پرسیدم دو سه جا رو معرفی کرد خودم زنگ زدم هماهنگ کردم فقط ما باید بریم کیک و میوه با شیرینی و غذا سفارش بدیم که اونم تفضلی گفت از کجا سفارش بدیم.
من-انگار ما نوکرشیم دستور میده سامی- فعلا که دور دور اونه فعلا بزار سواری کنه تا این دوسال بگزره من-راست میگی بعد این دوسال راحت میشیم از دستشدیگه تا رسیدن به شیرینی فروشی حرف نزدیم دو سه ساعتم سفارش دادن کیک و شیرینی و میوه با غذا ها طول کشید سامی در حالی که در ماشینو میبست گفت-اینم از این تموم شد خرید میریمن-نه دیگه لباس دارم تو هم خسته ای خودمم خستم بریم خونه فقط بخوابیمسامی-چه عجب تو از لباس خریدن خسته شدی پس دودقیقه صبر کن من الان میامتا سامی بیاد سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی ماشینو چشمامو بستم وای خدا امروز چقدر خسته شدم با صدای بازو بست شدن در ماشین چشمامو باز کردم سامی در حالی که تو دستش دو تا ساندویج با نوشابه بود اومد نشست تو ماشین و گفت- میخواستم ببرمت رستوران دیدم خیلی خسته ای گفتم یه چیزی بگیرمتو ماشین بخوریم که رفتیم خونه سر بی شام نزاری رو تخت این خستگی و خوابی که از چشمات میباره نشون میده که نرسیده به خونه بیهوش میشی بیا اینو بخور گشنه نمونیدر حالی که دستامو به جلو کش میدادم تا خستگیم در بره گفتم-ای دست درد نکنه انقدر گشنم بود که نگوبعدش ساندیجو از دستش گرفتمو شروع کردم به خوردن چه قدر چسبید تند تند نوشابمم خوردمو گفتم-سامی تا برسیم من یه چرت بزنمخندیدو گفت -باشه بخواب جوجه من که......ولی دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم چون غش خواب بودمو خواب هفت پادشاهو میدیدمسامی-نفس نفس بیدار شو نفسیمن-سامی جون من بزار 5 دقیقه دیگه بخوابمدیگه صدایی نیومد تازه داشتم به جاهای حساس خوابم میرسیدم که این سامی دوباره پارازیت انداختسامی-خب 5دقیقه ات تموم شد بیدار شو بریم رو تختت بخوابمن-مگه رسیدیم؟سامی پوفی کرد گفت- نه هنوز تو راهیم رسیدیم دیگه بلند میشی یا نهمن-الان بلند میشمبعدش به زور لای یکی از چشمامو باز کردمو سامی رو دیدم سامی –نخیر اینجوری نمیشهبعدش از ماشین پیاده شدو اومد در طرف منو باز کردسامی-پیاده شو دیگهمن-سامی به خدا نمیتونم هنوز خوابم میادیکی از دستامو گرفتو منو از ماشین پیاده کرد درو بستو ماشینو قفل کردمنم تکیه داده بهش خودمو میکشیدم یکی از دستاشو حلقه کرد دورمو منو با خودش میبرد رسیدیم تو پذیرایی سامی به بچه ها سلام کرد اونا هم جوابشو دادن میشا با دیدن من یدونه زد رو لپشو گفت-دیدید من نگفتم این سامیار اخر این نفسو چیز خور میکنه ببین تو رو خدا الانم خمار برداشته اوردتشسامیار-چیز خور چیه خوابش میاد خستس کلی کار کردیم شما ها هم که فقط خوردید خوابیدیدمیشا در حالی که میومد سمتم گفت -بدش ببرمش رو تختش بخوابهسامی-لازم نکرده شما برو پیش اتردین من خودم زنمو میبرم بخوابهمنم که بیهوش مست خواب دیگه بقیه حرفاشون رو نشنیدم     با سرو صدایی که از بیرون میومد به زور لای چشمامو باز کردم اه لعنتی من هنوز خوابم میومد دستامو باز کردمو یه چرخ زدمو دمر خوابیدم سرمم کردم تو بالشت که شاپالاق دستم خورد به یه چیزی وصدا داد زود سرمو از رو بالشت بلند کردم این اینجا چی کار میکنه سامیار نشسته بود رو تخت چشماشم بسته بود یه دستشم رو لپش بود اوه اوه پس دستم خورده بود به صورت این وا یعنی این من اورد بالا یه نگا به لباسام کردم با همو تیشرتی که زیر مانتوم پوشیده بودم و شلوار جینم خوابیده بودم خدارو شکر فقط مانتو شالمو دراورده بود همونجور چشم بسته شروع کرد داد زدنسامی- د اخه مگه تو اختیار این دستو پاتو نداری تا صبح زیر مشتو لگد له شدم تازه دودقیقه ازت درامان بودم که یه سیلی هم نوش جان کردم منم مثل خودش صدامو انداختم رو سرممن- مگه من گفتم بیا رو تخت بخواب اصلا تو به چه حقی اومدی رو تخت خوابیدی هان مگه خودت نمیگی تو خواب شلنگ تخته میندازمسامیار-اخه مگه زوره بابا من رو اون کاناپه دیسک کمر میگیرم اخر تو عمرم رو کاناپه نخوابیدم که لان بخوابم اون چند روزم اجباری خوابیدممن-خب میرفتی پیش میلادو اتردین میخوابیدی

  • ۹۹/۰۸/۱۹

عشق شش طرفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی