
شقایق : نفس و سامیار هم اومدن پایین .....اوووف فکر کنم یه چیزایی بینشون رخ داده چون نفس سرخه و سامیارم لبخند رو لبشه!(چقدر تو منحرفی شقایق!) خو راست میگم دیگه!!!به میلاد نگاه کردم و رفتم پیشش و دستمو دور بازوش حلقه کردم و گفتم:ـ تو بگو!!!!میلاد خندید و گفت:ـ دخترا به پینشهاد شقایق برای اینکه از دلتون درآریم میخوایم ببریمتون!!!میشا با شوق گفت:ـ شهربازی!با این حرفش از خنده غش کردیم!!!من: خب پس زود بخوابید فردا میریم!!!!سریع رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و دستشویی هم رفتم و با کله رفتم تو اتاق نفس اینا .........میشا تو رخت خواب بود و داشت چرت و پرت میگفت نفسم کنارش و یه جاهم برای من پهن کرده بودن....پریدم رو رخت خواب و بالش رو پرت کردم سمت نفس و گفتم:ـ خب اول تو بگو چه غلطی کردی تو اتاق بعدشم میشا بگه!میشا: خودت چی؟!من: بینیم بابا! از این میلاد هیچ بخاری بلند نمیشه!و هرسه زدیم زیر خنده........نفس تعریف کرد که چه کارای چیزداری کرده بعد نوبت میشا رسید......میشا: ببین.... اصن نمیدونی که! اولش بغلم کرد بعد.........بعد یهو میشا سرخ شد!من زدم تو سرش و گفتم:ـ تو حلقمی هیچ وقت خب بقیه اش!میشا: خیلی خب بابا! داشتیم از اون کارا میکردیم که تو اون فیلمه بود که صدای نحس تو همه چیرو خراب کرد شقی!!!!خنده ای کردم و گفتم:ـ حقته .... میبینی چه بی چشم و روئه نفس؟! بدشم نمیومد!نفس خندید و گفت:ـ خب حالا! بکپید دیگه بقیش واسه فردا!
**************************
صبح که بیدار شدم دیدم هنوز نفس و میشا خوابن و میشا دستش تو حلق نفسه!!!!! خندیدم و رفتم یه دوش گرفتم و رژ نفس رو برداشتم و زدم اما پشیمون شدم!از بس قرمز بود شبیه دلقک شده بودم!سریع یه حوله که دمه دستم بود رو برداشتم و باهاش لبم رو پاک کردم!به حولهه که نگاه کردم تازه فهمیدم چه گندی زدم!!!!!وایی حولهه ماله میشا بود!سریع حوله هرو پرت کردم یه گوشه و لباس مرتب پوشیدم و یه رژ کمرنگ تر زدم و موهامو خشکیدم و نشستم رو تخت و یکی از کوسنارو برداشتم و باهاش زدم تو سر نفس و نفس پرید و گفت:ـ چیکار میکنی دیوونه؟!من: نفس مختو زدم شماره تو رد کن بیاد! نفس
خندید و گفت:ـ دیوونه....میشا: چتونه شما دوتا؟!من: وایی عامو چرا ایقد غر میزنی؟!(به لهجه شیرازی!!!!)نفس: چیه کبکت خروس میخونه؟!من: خب معلومه میخوایم بریم شهربازی!!!