داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۴۵ مطلب با موضوع «داستان دنباله دار :: عشق 6 طرفه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چندتا پله پایین که یه زیر زمین خیلی بزرگو شیک بود مخصوص عکس گرفتن گفتن اول بریم لباسامون رو عوض کنیم و عکسای تکیمون رو بگیریم بعد بریم سراغ عکسایی که میخواستیم با هم بگیریم اول لباس اسپرتامون رو پوشیدیم میشا رفت تو یه اتاق دیگه که عکساشو بگیره یه عکاس دیگه هم اومد یه سری ژست برام توضیح داد که هر کدومو دوست دارم انتخاب کنم ولی از هیچ کدوم خوشم نیومد از اونجایی که دختر عموم هنر خونده بود اونم عکاسی یه سری چیزا حالیم میشد چون اکثر وقتا منو مدل میکرد برای تجربه اش یه نگا به لوکیشن کردم گفتم
من-لطفا صفحه ی پشتمو سفید کنید
دختره که یه من ارایش جلفم رو صورتش بود معلوم بود از اینکه از ژستاش خوشم نیومده ناراحت شده با حرص رفت پشت صحنه یعنی همون دیوارو سفید کرد ترجیح دادم دیگه چیزی بهش نگمو خودم کارامو بکنم رفتم یه صندلی ناز سفید مشکی رو اوردمو گذاشتم وسط لوکیشن نشستم روش یکم مایل شدم سمت پایین ولی سرمو صاف نگه داشتم به جای اینکه پاهامو جمع کنم جفتشو باز کردم ارنجو تکیه دادم به رون پامو دستامو بهم قفل کردم

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 44

منتظرجوابش نشدمو ازاتاق رفتم بیرون.شقی داشت ازسروکوله نفسه بدبخت بالا میرفت رفتم یکدونه زدم پس کله ی شقیو گفتم:
من:هوی ولش کن بدبختو خودت که میدونی نفس به خاطرچی داشته از کله ی سامی بالا میرفته..
شقی:هوی چته بیشعور..بله میدونم.حالا اگه گذاشتی یکم اذیتش کنم..
نفس که اصلا تو این باغ نبود گفت:
راستش از چندوقت پیش یک فکری افتاده بود تو جونم به نفس گفتم:
من:نفس میای بریم اتلیه؟
نفس:وا برای چی؟؟؟
من:یک فکری دارم..ببین بیچاره پسرا کناه دارن رو مبل میخوابن.میخوام دوتا تخت تکی بگیرم بعدم بریم اتلیه عکس بندازیم بکوبونیم به دیوار...
نفس:برو بابا دیونه.
من:ضدحال..میخوام یکدونه عکس تکی بندازم یکی دوتاهم با اتردین..
شقی:هوی بیشعور.چشما درویش.
من:مسخره میخوام اگه یک وقت تفضلی اومد تواتاق شک نکنه..

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 43

پیرخرفت به من میگه حاضرجواب همینه که هست..پرووو.همینجوری تودلم داشتم فحش بارونش میکردم که خودش پارازیت انداخت..تفضلی:خب دیگه بیاین پایین کارتون دارم..بعدمخودش رفت پایین من یکی کوبوندم توسرم گفتم
من:وای احضارشدیم..نفس که بیچاره هول کرده بود من که می دونستم نفس برای این که کلیدو ازسامیه بدبخت بگیره داشته خرش میکرده ولی خب بقیه که نمیدونستن!!هرکی بازوجش رفت پایین ومن هم مجبوربودم با اتردین برم.(چهقدرهم که بدم میاد)اتردین دستمو گرفتو سرشو اوردبغل گوشم گفت:اتردین:یادم باشه برات اسپندو دودکنم...یکهو برگشتم به صورتش نگاه کردم که ببینم منظورش ازاین حرف چیه که فقط بهم یک لبخند کوچولو زد..این حرفش برا خیلی معنی ها داشت..تفضلی نشسته بود زیر لب گفتم
من:بفرما بشین تروخدا خسته نشی یک وقت..چه سریع نشست.نمیدونم اتردین گوش داره یارادار گفت
اتردین:مثلا خونه خودشه ها..بیچاره نشسته دیگه..من:خب چیکارکنم..نمیدونم چرا حسه مبهمی بهش ندارم..اتردین:میشه بگی توبه کی حس مبهمی داری؟

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 42

میشا-نفس خوبی چیزی شده؟
شقایق- در چرا قفله؟
اتردین- سامی درو چرا قفل کردی پسر؟
میلاد- نفس سامی چرا حرف نمیزنید؟
من-مگه شما مهلت میدید ادم حرف بزنه
صدای منو که شنیدن انگار خیالشون راحت شد چیزی نیست
میلاد-نفس سامی رو کشتی چرا صداش در نمیاد؟
اتردین-دیدی بی داداش شدیم میلاد
شقایق- حالا اگه کشتیش بیا بیرون نترس به پلیس لوت نمیدیم
میشا- نفس تو که انقدر پول داشتی دیگه چرا برای پولای این بدبخت نقشه کشیدی پس راسته که میگن این پولدارا هر چی بیشتر داشته باشن بیشتر حرص مال میزنن
هم خندم گرفته بود هم بیشتر عصبی شده بودم سامیارم چشماش میخندید از حرصم داد زدم
من-دو دقیقه حرف نزنید نمیگن لالید بابا این درو بسته نمیزاره من بیام بیرون
دیدم نه صداشون در نمیاد

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 41

.بدورفتم سمت اتاق میلاد در زدم پریدم تو میلاد بدبخت کپ کرده بودا
من:داداش میلاد بیااینو جواب بده..
میلاد:اوه حالاشدیم داداش میلاد؟
من:ا مسخره حالا بیااینو جواب بده ارشه..
اخماش رفت توهم جواب داد..
میلاد:بله؟
- —------—
-فرمایش؟به من بگید؟من برادرشونم..
- —----------------
-فعلاکه داره.دیگه نبینم زنگ بزنی.یکبار زندگیشوداغون کردی..
بعدم قطع کرد.میلادگوشیوگرفت سمتم گفت
میلاد:بیا.مطمئن باش اتردین خودش میاد ازت عذرخواهی میکنه..
من:برام مهم نیست.اتردین دیگه برای من مرد حتی به عنوان یک برادر..
میلاد:ازحرفی که میزنی مطمئنی؟
من:اره مطمئنم..
میلاد:ولی من مطمئن نیستم چون چشمات اینو نمیگن..
من:بی خی بابامن میرم خرید
میلاد:اوه میشاشماچقدرمیریدخرید...
من:دوست دارم به توچه؟؟
میلاد:خب بروچی کارکنم..

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 40

شایداگه وقت دیگه ای بود میخندیدم ولی الان فقط اشکه که نصیبم میشه..
سامیار:میشامیخوای بگم پدره یارو دربیارن؟؟
ازسامیار این حرفابعیدبود!!عجیب!!!!شایدچون میدونست این یک تهمته خیلی بزرگه دلش برام سوخته..
من:ممنون نمیخوادمهم نیست..
بعدم بلندشدمازاتاق برم بیرون.من بیشتربه خاطراین ناراحت بودم که بهم تهمت زدنو اون اتردینی که میگفت من مثل خواهرش میمونم باورکرده..خیلی بی معرفته..ازاتاق رفتم بیرون که دیدم اتردین رومبل نشسته دارهtvنگاه میکنه..میخواستم بهش نشون بدم اگه من برای اون مهم نیستم اونم برای من مهم نیست.به خاطرهمین خودمو زدم به بی خیالیو بدون این که بهش نگاه کنم رفتم تواشپزخونه.. شیرداغ کردم ویکمم توش عسل ریختم همیشه مامانم برام شیرعسل درست میکرد..یهویادمامان بابام افتادم زنگ زدم خونه..بعداز4تابوق برداشت.صدای مامانم توگوشی پیچید.
مامانم:بله؟
من:الهی قربونه اون صدات بشم سلام مامانی.
مامانم یک جیغ کشیدوگفت
مامانم:سلام عزیزم چه طوری؟؟یک وقت به مازنگ نزنیا...
-ا مامان باورکن کارداشتم وگرنه حتمازنگ میزدم...
-خب حالابگوببینم جات خوبه راحتی؟؟
تودلم گفتم اره انقدرخوبم که نگو ولی نخواستم نگرانش کنم گفتم
-اره باباخونه است؟
-نه سرکاره.زنگ بزن به گوشیش..

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 39

اتردین موهاموبوس کردورفت ازتوکمدیک جعبه ی خوشگل دراورد داددستمو گفت
اتردین:حالامیبخشی؟؟
من کپ کرده بودم
من:واسه منه؟؟
اتردین:پ ن پ برای دخترهمسایه اس..
پریدم بغلش گفتم:
من:خیلی باحالی اتردین...
اونم منو بغل کردو گفت:مثل این بچه هاکه بهشون اب نبات میدی خوشحال میشن شدی..
من:خب مگه چیه..
بعدم جعبه روبازکردم یک عطرچنل بود!!کلی ذوق مرگ شدم..
اتردین:دیدم هرروزدوش میگیری باعطرگفت برات یکدونه بگیرم..
من:وای مرسی..اینو کی گرفتی؟؟
اتردین:دیگه.دیگه..
گونه اشوبوس کردم گفتم
من:ممنون..اگه دیگه کاری نداری من برم.
اتردین:نه فقط بخشیدی دیگه؟
من:روش فکرمیکنم..
اتردین خندیدومن ازاتاق اومدم بیرون خیلی جالب بود که باکوچیک ترین توجه ای ازش بال درمیاوردم...تاحالابه کسی این حسونداشتم.ولی نمیخواستم حالا حالاها این حسمو روکنم اول اون باید پاپیش میذاشت..
داشتم همینجوری فکرمیکردم که شقی گفت
شقی:اوه عطرچی میگه؟؟
من:میگه فضولی موقوف..
باهم رفتیم تواتاقو داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد
من:واییییی
شقی:کیه..

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 38

میشا : شقایق رفت عطربزنه منونفسم موندیم پایین..هنوزپسرانیومده بودن.بعدازده دقیقه پسراهم اومدن..اولین چیزی که توجهمو جلب کردهیکل اتردین تواون لباسه جذبی که پوشیده بود اونم داشت باتحسین منو نگاه میکرد ولی چون که هنوزم بابت دیشب ازش ناراحت بودم پشت چشمی براش نازک کردم که بفهمه وهمینطورم شد..ساعت10بودکه ازخونه زدیم بیرون مادختراباماشین نفس وپسراهم یباماشین اتردین..داشتم سوارماشین میشدم که اتردین صدام کردولی محلش ندادمو سوارشدم..مثل همیشه شقی دوش گرفته بود..باغرغرای من شیشه رودادن پایین که بو بره بیرون که من سردردگرفته بودم..توراه کلی ازدست این شقی خندیدیم..وقتی رسیدیم شهربازی رفتیم توپارکینگ ماشینارو کنارهم پارک کردیم وپیاده شدیم...ازپارکینگ که اومدیم بیرون به هرحال 3تادخترجیگربودیمو همه نگامون میکردن پسراهم عصبی شدن هرکی رفت پیش مثلازنش وایسادودستشوگرفت تودستش..اتردین اومددستمو بگیره که نذاشتم اونم به زوردستمومحکم گرفت وازلای دندوناش گفت:
اتردین:میشالجبازی نکن میبینی که همه چه جوری نگات میکنن..
من:نه نمیبینم گفتم ولم کن..
بعدم دستموازدستش دراوردمو سریع رفتم کنارمیلادوشقی اون یکی دسته میلادومن گرفتم که میلادخنده اش گرفتوگفت:
میلاد:میشامگه خودت شوهرنداری اینجوری من شبیه این ماماناکه دست بچه هاشونومیگیرن شدم...
بعدم باصدای بلندی خندید.منم یکدونه زدم به بازوشوگفتم:
من:اول این که نیشتوببندازخداتم باشه..دوم این که شوی من بیشترشبیه زبل خانه تا شوهر...
راستش من بامیلادبیشترازسامیارهال میکردم اخه مثل سامیاریک کوه یخ نبود..
داشتم همینجوری میخندیدم که سک اس از اتردین اومد که نوشته بود:میشااگه بابت دیشب ناراحتی ببخشیداخه من که عذرخواهی کردم...
ازاونجایی که منم یکم زیادی دلرحمم دست میلادو ول کردم دویدم پیش اتردینو دستشوگرفتم که باعث شد میلادوشقی بهم بخندن..بالاخره رسیدیم به شهربازیوخیلی اس بود..همه وایساده بودیم که من رو به نفس وشقی گفتم:
من:بچه هایادتونه یک زمانی چهقدرمیرفتیم پارک ارم..
نفسوشقی باهم گفتن:اره یادش بهخیر

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 37

شقایق : نفس و سامیار هم اومدن پایین .....اوووف فکر کنم یه چیزایی بینشون رخ داده چون نفس سرخه و سامیارم لبخند رو لبشه!(چقدر تو منحرفی شقایق!) خو راست میگم دیگه!!!به میلاد نگاه کردم و رفتم پیشش و دستمو دور بازوش حلقه کردم و گفتم:ـ تو بگو!!!!میلاد خندید و گفت:ـ دخترا به پینشهاد شقایق برای اینکه از دلتون درآریم میخوایم ببریمتون!!!میشا با شوق گفت:ـ شهربازی!با این حرفش از خنده غش کردیم!!!من: خب پس زود بخوابید فردا میریم!!!!سریع رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و دستشویی هم رفتم و با کله رفتم تو اتاق نفس اینا .........میشا تو رخت خواب بود و داشت چرت و پرت میگفت نفسم کنارش و یه جاهم برای من پهن کرده بودن....پریدم رو رخت خواب و بالش رو پرت کردم سمت نفس و گفتم:ـ خب اول تو بگو چه غلطی کردی تو اتاق بعدشم میشا بگه!میشا: خودت چی؟!من: بینیم بابا! از این میلاد هیچ بخاری بلند نمیشه!و هرسه زدیم زیر خنده........نفس تعریف کرد که چه کارای چیزداری کرده بعد نوبت میشا رسید......میشا: ببین.... اصن نمیدونی که! اولش بغلم کرد بعد.........بعد یهو میشا سرخ شد!من زدم تو سرش و گفتم:ـ تو حلقمی هیچ وقت خب بقیه اش!میشا: خیلی خب بابا! داشتیم از اون کارا میکردیم که تو اون فیلمه بود که صدای نحس تو همه چیرو خراب کرد شقی!!!!خنده ای کردم و گفتم:ـ حقته .... میبینی چه بی چشم و روئه نفس؟! بدشم نمیومد!نفس خندید و گفت:ـ خب حالا! بکپید دیگه بقیش واسه فردا!

**************************
صبح که بیدار شدم دیدم هنوز نفس و میشا خوابن و میشا دستش تو حلق نفسه!!!!! خندیدم و رفتم یه دوش گرفتم و رژ نفس رو برداشتم و زدم اما پشیمون شدم!از بس قرمز بود شبیه دلقک شده بودم!سریع یه حوله که دمه دستم بود رو برداشتم و باهاش لبم رو پاک کردم!به حولهه که نگاه کردم تازه فهمیدم چه گندی زدم!!!!!وایی حولهه ماله میشا بود!سریع حوله هرو پرت کردم یه گوشه و لباس مرتب پوشیدم و یه رژ کمرنگ تر زدم و موهامو خشکیدم و نشستم رو تخت و یکی از کوسنارو برداشتم و باهاش زدم تو سر نفس و نفس پرید و گفت:ـ چیکار میکنی دیوونه؟!من: نفس مختو زدم شماره تو رد کن بیاد! نفس
خندید و گفت:ـ دیوونه....میشا: چتونه شما دوتا؟!من: وایی عامو چرا ایقد غر میزنی؟!(به لهجه شیرازی!!!!)نفس: چیه کبکت خروس میخونه؟!من: خب معلومه میخوایم بریم شهربازی!!!

  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 36

من: میلاد بس کن!الان یکی میاد خوبیت نداره!میلاد: خب بیاد تو زنمی دیگه......میخواستم بزنمش که بدتر قلقلک داد به شکر خوردن افتاده بودم.....میلاد: بگو غلط کردم!من: تو باید بگی من هنوزم ازت ناراحتم.......(و یه اخم کوچیک کردم!)میلاد دست از قلقلک دادن کشید و نشست نگام کرد......من: چیه دختر به این خوشگلی ندیدی؟!جوابی نداد و گونم رو بوسید و گفت:ـ معذرت میخوام باشه؟!شوکه شده بودم از کارش ولی وقتی بهش نگاه کردم که چه مظلوم داره نگاهم میکنه خنده ام گرفت و گفتم:ـ میلاد چشاتو اونجوری نکن خر نمیشم!میلاد خندید و گفت:ـ جون من!من: باشه چون اصرار میکنی می بخشمت اما باید بریم شهربازی!!!!!میلاد قهقهه ای زد و گفت:ـ خیلی بچه ای شقایق!من: تو بیشتر!
نفس : تو بقل سامی بودمو هرچی از دهنم درمیومد بهش میگفتم اونم فقط موهامو ناز میکردو هیچی نمیگفت هنوز داشتم میلرزیدم من-سامی خیلی بیشعوری یه بار جونمو نجات میدی یه بارم تا مرز مردن منو میبری تعادل روانی نداری
سامی منو همونجور که تو بقلش بودم برد تو اتاق منو گذاشت رو تختو خودشم کنارم دراز کشیدو دوباره کشیدتم تو بقلش با اینکه اغوششش گرم بود با اینکه حرفاش ذوبم میکرد با اینکه بوسه هاش رو موهام مثل این بود که مهر داغ میزارن رو موهام ولی هنوز میلرزیدم میترسیدمو میلرزیدم حتی بیشتر از قبل حالا دیگه دندونامم بهم میخورد
سامی-نفسم خوبی؟
-سامی سردمه
منو بیشتر به خودش فشار داد
سامی-خانومی توکه انقدر ضعیف نبودی
من-از صدقه سر تو ودوستات ببین به چه روزی افتادم