داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 39

اتردین موهاموبوس کردورفت ازتوکمدیک جعبه ی خوشگل دراورد داددستمو گفت
اتردین:حالامیبخشی؟؟
من کپ کرده بودم
من:واسه منه؟؟
اتردین:پ ن پ برای دخترهمسایه اس..
پریدم بغلش گفتم:
من:خیلی باحالی اتردین...
اونم منو بغل کردو گفت:مثل این بچه هاکه بهشون اب نبات میدی خوشحال میشن شدی..
من:خب مگه چیه..
بعدم جعبه روبازکردم یک عطرچنل بود!!کلی ذوق مرگ شدم..
اتردین:دیدم هرروزدوش میگیری باعطرگفت برات یکدونه بگیرم..
من:وای مرسی..اینو کی گرفتی؟؟
اتردین:دیگه.دیگه..
گونه اشوبوس کردم گفتم
من:ممنون..اگه دیگه کاری نداری من برم.
اتردین:نه فقط بخشیدی دیگه؟
من:روش فکرمیکنم..
اتردین خندیدومن ازاتاق اومدم بیرون خیلی جالب بود که باکوچیک ترین توجه ای ازش بال درمیاوردم...تاحالابه کسی این حسونداشتم.ولی نمیخواستم حالا حالاها این حسمو روکنم اول اون باید پاپیش میذاشت..
داشتم همینجوری فکرمیکردم که شقی گفت
شقی:اوه عطرچی میگه؟؟
من:میگه فضولی موقوف..
باهم رفتیم تواتاقو داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد
من:واییییی
شقی:کیه..
من:ارش..
بدوازاتاق رفتم بیرون واتردینو صداکردم اونم بدو بدواومد
اتردین:بله؟
من:اتردین دوباره این ارش زنگ زد..
اتردین که تابلوعصبی شده گفت:
اتردین:بده من درستش میکنم..
گوشیوجواب داد.
اتردین:بله؟؟
—---------
-فکرکنم گفتم دیگه تماس نگرفتیدنه؟؟
—---------—
-گفتم که دوست پسرشم دیگه زنگ نزن..
—---------—
-ههه توکی هستی که من بخوام تورورنگ کنم؟
—----------یکهو نمیدونم چی گفت که رنگ اتردین پریدوبه من خیلی بدنگاه کرد..سریع گوشیوقطع کردو سریع گوشیودادبهمو رفت هرچی هم صداش کردم جواب نداد.
باحالی خراب رفتم تواتاقوافتادم روتخت..خدامیدونه چه دروغی ارش به اتردین گفته..بااین فکرفقط اشک بودکه نصیبم شد...دیگه اعصابم خوردشدزنگ زدم به ارش.
ارش:بله؟؟
من:تو چی به اتردین گفتی عوضی؟؟
خندیدوگفت
-عزیزم جوش نخورفقط ازشیطنتامون گفتم..
من:عوضی اشغال چرادروغ میگی من باتوچیکاردارم اخه؟؟
گوشیوقطع کردم وشروع کردم به گریه باصدای بلند...دیگه طاقت نداشتم دادزدم
من:خداااااا..اخه من اصلادستم به اون کثافت نخورده..خداخودت کمکم کن..
شقی پریدتواتاق.
شقی:میشاچی شده؟؟چه خبره؟؟
من که فقط گریه میکردم..سامیونفسم همون موقع رسیدن ونفس بدوبدو اومدطرفم..
نفس:میشایی چی شده؟؟
شقی:منم پرسیدم جواب نداد.
نفس دویدبیرون..چندلحظه بعدصدای دادوفریاد اتردین بلندشد
اتردین:دیگه نمیخوام اسم اون کثافتوبشنوم..شایدچون لورفته داره گریه میکنه
نفس:چی لورفته اتردین؟؟درست حرف بزن..
دیگه صدایی نمیشنیدم.خیلی سخته به خاطر کاری که نکردی تنبیه بشی.مخصوصابرای من که اتردینو دوست دارم..خداخودت کمکم کن..
وقتی چشمامو بازکردم همه بالاسرم بودن به جز اتردین..دلم گرفت خیلی زیاد.خیلی سخته همه نگرانت باشن به جزکسی که دوستش داری.البته هنوزم مطمئن نیستم این حس دوست داشتنه یاعادت به هرحال من حمایت اونومیخوام..نفس که چشمای پرازاشک منودیدگفت
نفس:میشایی عزیزم چراگریه میکنی؟؟به خاطریک حرف که همه میدونیم دروغه؟
من:چه فایده داره اصل کاری که باورکرده..
میلاد:اصل کاری منظورت اتردینه شیطون؟؟
بااین حرفه میلاددیگه نتونستم جلوی خودموبگیرمواشکام شروع کردن به باریدن.سامیارونفسوشقی باغرغرمیلادوازاتاق انداختن بیرون.میدونستم به خاطراین که مابخندیم این حرفوزده.شایداگه وقت دیگه ای بود میخندیدم ولی الان فقط اشکه که نصیبم میشه..
سامیار:میشامیخوای بگم پدره یارو دربیارن؟؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی