سامیار :
من-اه اتردین دودقیقه ساکت بشو یه زنگ بزنم به نفس
میلاد-توجه فرمویدی میخواد زنگ بزن به عیالش خندم گرفت ببین کارم به کجا کشیده که اینا منو دست میندازن
من-خفه پس شوهر عمه ی من بود اونجوری شقایقو به خودش فشار میداد میلا-عمه هم نداری که بگیم شوهرش غلط میکنه زن ما رو فشار بده
من-هیس جواب داد
اتردین-چشم ما خفه میشیم
نفس-بله آخه دختر بگی جانم چی میشه؟
من-سلام
نفس-سلام خندم گرفت چی می خواستم بهش بگم اصلا برای چی زنگ زدم نفسم که از صداش معلوم بود خنده اش گرفته گفت
نفس-زنگ زدی بگی سلام
من- مامانتینا اومدن
نفس-وای آره سامی اومدن این میشا یه سوتی داد دو ساعت داشتیم سوتی اونو راست و ریس می کردیم دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم صورتش رو به روم بود که با هیجان داشت برام در مورد سوتی میشا حرف می زد
من-حالا چه سوتی داد؟