سامی با یه لحن شیطونی گفتش
سامی-کاری نداره که همین الآن زنگ می زنم به مامانم اینا میگم بابا ول کنید اون فرنگو بیاد ببینید براتون عروس آوردم اونم چه عروسی چنگول میکشه مثل ببر زبونشم مثل زبون قورباغه دراز چشماشم مثل گربه وحشی ...
من-خوبه خوبه انواع اقسام حیونا رو به من نسبت دادی برای من باغه وحش را میندازه اصلا کی با تو که هیکلت مثل این غوله بود تو شرکت هیولا ها مثل اونه چشماتم متل این خوناشامه ادوارد تو توایلایته زورتم مثل این شرک میمونه بعد حرفم برس رو پرت کردم طرفش که رو هوا گرفتش
سامی-فعلا که شما با من مزدوج شدید بانو دور از شوخی بیا عکس خاندان مهرآرا رو بهت نشون بدم چند تا دیگه خوناشام داریم تو خانوادمون لپ تابشو برداشت دوباره گذاشت روپاش منم رفتم پیشش نشستم و تکیه مو دادم به تخت رفت تو پوشه عکساشو زد روی اسلاید شو اولاش عکسای خودشو با میلاد و اتردین بود یکم که گذشت رسید به عکسای خانوادگیشون از حالت اسلاید شو لپ تابو دراوردو روی یه عکس نگه داشت
سامی-این دختره رو می بینی عشق منه ستاره یه لحظه دلم هری ریخت این مگه عشقم داشت ؟ دستام یخ شدش و موهای نداشته ی روی بدنم سیخ یه دختر چشم طوسیه ناز بودش صورت کشیده ای داشت با لبای خوشفرم که از پشت سامی رو بغل کرده بود اسمشم بهش میومد چون چشماش مثل ستاره برق میزد سنش حدود18 نوزده میزد سامی- عاشقشم یه روز صداشو نشنوم روزم شب نمیشه می خواستم یه دونه با کله بزنم تو صورت سامی بعدش بگم تو غلط می کنی با اون دختره ی شوهر دزد یه هفته ازت غافل بودم ببین چه عشقم عشقمی را انداختی