دستشو گرفت جلوی صورتش و خم شد ... از موقعیت استفاده کردم ... یقه اشو از عقب کشیدم و گلوله دوم رو انداختم توی کمـ ـرش ... اینبار فریادش همه کلاغ ها رو فراری داد ... خنک نشدم ... خم شدم یه گلوله دیگه درست کنم که دستی کلاه پالتومو کشید ... برگشتم ... آراد در حالی که با خشم به پسره نگاه می کرد گفت:
- دست به این برفا نزن ... تب داری باعث می شه لرز کنی ... حساب این عوضی رو من بعدا می رسم ... ولش کن دیگه ... بیا بریم ...
نا خودآگاه به حرفش گوش دادم ... قبل از اینکه راه بیفتم رفتم طرف پسره و با غیض گفتم:
- حیوون عوضی!
اینم سالادش بود! هر سه راه افتادیم که از دانشگاه خارج بشیم ... یه دفعه آراد ایستاد و گفت:
- اخ اخ اخ !
آراگل گفت:
- چی شد؟
سوئیچ ماشینو گرفت سمت آراگل و گفت:
- شما برین توی ماشین من یه کار نیمه تموم دارم ... الان بر می گردم ...
- چی کار؟
با جدیت گفت:
- آراگل! حال دوستت خوب نیست ... ببرش تو ماشین ... زود بر می گردم ...
بعد از این حرف با سرعت عقب گرد کرد و دوید داخل دانشگاه ... نه من از کارش سر در اوردم نه آراگل ... دو تایی سوار ماشین شدیم ... آراگل ماشین رو روشن کرد تا بتونه بخاریشو روشن کنه ... داشتم کم کم گرم می شدم و خون دماغم هم داشت بند می یومد که در ماشین باز شد و آراد با رویی گشاده سوار شد ... هر دو نگاش کردیم ... انگار کنجکاوی رو از نگاهمون خوند که لبخند زد و گفت:
- چیه؟!
آراگل گفت:
- کجا رفتی؟!
- رفتم دوسـ ـت دخترمو ببینم ...