- پسره پرو! آنا باورت نمی شه چه حرفایی به من می زنه! لجش گرفته که من ردش کردم حالا می خواد اینجوری تلافی کنه ...
- چی شده مگه؟
- هیچی هی سر راه من می یاد چرت و پرت می گه ... تهدید می کنه ...
- تهدید که چی؟
- فکر کرده با این کارا می تونه نظر منو عوض کنه ... همه کلاس فهمیدن من بهش جواب منفی دادم ... آبروش رفته! می خواد تلافی کنه ...
- خب براش گرون تموم شده ... توام خیلی لوسی سارا! چرا ردش کردی؟ همه منتظر یه گوشه چشم از کیارادن ...
- باشن! من که نبودم!! من اصلا ازش خوشم نمی یاد ... فقط به حرمت مامانش و خواهرش گذاشتم بیان وگرنه از همون اولم جوابم منفی بود ...
- بابا تو دیگه کی هستی؟ حالا می خوای چی کارش کنی؟
- یه بار دیگه اومد سر راهم می رم به حراست گزارش می دم ...
- آره خوب می کنی! ولی باورم نمی شه سارا! با شخصیت تر از این حرفا نشون میداد ...
- هه ساده ای ها! نه بابا از این خبرا جایی نیست ... اینطوری نشون می ده ... اگه خونواده اشو از نزدیک ببینی ... نه فرهنگ دارن ... نه یه ذره کلاس که آدم دلش نسوزه!
- چی می گی؟!! خواهرشو که دیدم ....
- اونم مثل داداشش! ظاهرشو نگاه نکن ... یه موذمارایی هستن که بیا و ببین! واقعا شانس آوردم که گیر همچین خونواده ای نیفتادم ...
آنا نفسش رو با صدا داد بیرون و گفت:
- عجب!! از این به بعد باید حواسمو جمع کنم که سرسری در مورد کسی قضاوت نکنم ...
وقتی از راهرو رفتن بیرون تازه متوجه خودم شدم ... دهنم باز مونده بود!! سریع دهنمو بستم و نفسمو با صدا دادم بیرون ... باورم نمی شد! چه راحت داشت دروغ می گفت ... باید یه کاری می کردم تصمیم گرفته بود آبروی آراد رو ببره ... صدایی از درونم بلند شد:
- به تو چه ربطی داره؟ مگه اون کتاب تو رو پاره نکرد؟ خوب توام بذار حالش گرفته بشه ...
داشتم دنبال جواب می گشتم تا خودمو قانع کنم که یهو صدای داد بلند شد:
- برو هر غلطی می خوای بکنی بکن! شاهد داری؟ هان چته؟ صد جات داره می سوزه که راضی نشدم باهات ازدواج کنم؟
زیر لب زمزمه کردم:
- آراد!
و دویدم همون سمتی که صدا می یومد ... آراد ایستاده بود جلوی سارا و سرشو انداخته بود پایین ... چند تا دختر پسر جمع شدن دورشون ... آراد با صدای آهسته سعی داشت چیزی رو به سارا تفهیم کنه ولی سارا وسط حرفاش قهقهه ای سر داد و گفت:
- برو بابا ! عقده ای! شکایت می خوای بکنی خوب برو بکن ... عمرا اگه بتونی ثابت کنی ... اصلا برای چی داری تهمت می زنی ... اون دختره زاغ صد نفر دشمن برای خودش درست کرده با اون اخلاق گندش ... بره ببینه کی بلا سر ماشینش آورده ... به من چه؟! بهونه بهتر نداری هی سر راه من سبز بشی؟
آبروی آراد ذره ذره داشت می ریخت ... خون جلوی چشممو گرفت ... یه لحظه همه چی یادم رفت ... بیخیال همه چی شدم و رفتم وسط ...
- چه خبره اینجا؟!
سارا با نفرت نگام کرد پوزخندی زد و گفت:
- هه موش تو سوراخ نمی رفت جارو به دمبش می بست! دو کلمه ام از مادر عروس!
آراد با خشونت گفت:
- حرف دهنتون رو بفهمین خانوم به ظاهر محترم!
دستمو گرفتم جلوی آراد یعنی تو هیچی نگو و رفتم رخ به رخ سارا ایستادم ... ازش هیچ ترسی نداشتم ... در برابر من عددی نبود! زمزمه وار طوری که فقط خودش بشنوه گفتم:
- خانوم خانوما! قبل از اینکه شما بخوای آبروی آراد رو سر قضیه خواستگاری همه جا ببری من گزارش لحظه به لحظه اش رو به همه دادم! انگار یادت رفته آراگل خواهر آراده و دوست صمیمی من ... شاید یادت رفته اونم توی اون مجلس بوده ... با این حرفای مسخره فقط داری خودتو عقده ای نشون می دی ... تو فکر کردی آراگل می ذاره اینجوری همه جا دروغ ببافی و آبروی داداشش رو ببری؟ نه خانوم! همه می دونن که تو اونشب چه جوری ضایع شدی! در ضمن راجع به قضیه ماشین هم علاوه بر آراد دو تا شاهد دیگه هم دارم ... آراد گفت خودت با زبون خوش می یاری خسارت رو می دی و نیازی به شکایت نیست ولی انگار تو زبون خوش حالیت نمی شه ... همین روزا منتظر مامور دم خونه تون باش ... در مورد قضیه حامد هم همه چی رو می دونم ... حتی تو خبر نداری که از گند کاریات یکی از بچه ها توی پارتی ساسان فیلم گرفته! بدبخت صدات در بیاد فیلم رو می ذارم کف دست مامورای حراست ... توی اتاق تاریک ساسان ... با حامد! فکر کنم خیلی بهت خوش گذشته نه؟ خودت خبر نداری فیلمت داره کم کم پخش می شه؟ حالا من بهت گفتم که بدونی و اون زبون نیش مارتو غلاف کنی ... بخوای آبروی من و آراد رو ببری نابودت می کنم ...
رنگش شده بود رنگ گچ دیوار ... اون فیلم واقعا وجود داشت ... ولی من ندیده بود فقط وصفشو شنیده بودم ... اون موقع که با رامین بودم برام تعریف کرد ... می دونستم اگه بخوام می تونم گیرش بیارم .