داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم
که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم
داشتیم باهم میرقصیدیم یهویی دوباره صحنه رقص کامران اومد جلوم و زدم زیر خنده
-به چی میخندی؟
-خیلی قشنگ میرقصی
دوباره زدم زیرخنده
خدایش رقصش خوب بود ولی اون لحظه خیلی باحال شده بود
*ل بام*و بوسید و گفت
بیا بریم تو حیاط
-عمرا باون سگ سیاه زشتت پامو بذارم تو حیاط
خندیدو گفت بیا بریم من حواسم بهت هستم
باشه ای گفتم و دست تو دست هم رفتیم تو حیاط
-کامران
-هان؟
-تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟
-واسه چی؟
با بی تفاوتی گفتم
-همینجوری
-زیاد ولی باهمشون بیشتر از 2 ماه نمیموندم دلم و میزدن
-هومممم
-تو چندتا دوست پسر داشتی
-هیچییییییی
-واقعا؟
-اره
-اصلا بهت نمیاد پس اون پسره چی بود اونروز جلوتون و گرفته بود
واستادم و گفتم
-کدوم پسره
-همونی که اونروز داشتی با دوستت از مدرسه میومدی جلوتون گرفته بود بهتون گفتم سوار ماشین شین ولی شما دوییدین ودر رفتین
خندیدم و گفتم
-اهان اون اشغال و میگی؟یکی از لاتای کوچمون بود ازش بدم میومد ولی اون خودش و میچسبوند بهم همه جام گفته بود ما باهن نامزدیم
-وای که اونروز چقده حرص خوردم هم از دست پسره که گفت نامزدمه هم از دست تو که فرار کردی،تا حالا کسی جرئت نداشت باهام اونجوری کنه
-بیخیال حالا،اخ که چقده دلم واسه سارا تنگ شده
-سارا کیه؟
-همون دوستم دیگه
-اهان
-بهار
-هومممممم؟
-تو ازمن متنفری؟
واستادم خیلی ناگهانی پرسید
-راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارم
اهی کشید و گفت
-همونم غنیمته
خندیدم و گفتم
-نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟
-اره
-اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر
-میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن
-حالا واقعا عاشقت بودن؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
-نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردن
همون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد
-هان؟چیه باز انگل زندگی؟
-اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره
یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم
موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دست زدم پشت گوشم
کنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه
-تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه
ای بی ادب گمشووووووووووو
-اره گوشی دستت ازمن خدافظ
گوشیو گرفت طرفم
-بیا مامان جونته
-مامان جونم؟
-نوشینه
با لبخند گوشیو ازش گرفتم
-الو؟
-ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناس
داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم
-بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا
-مامان جونم یه کم نفس بگیر
نفس بلندی کشیدو گفت
-اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟
-مرسی مامانی
-بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟
به کامران نگاه کردم و گفتم
-بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون
-سلامت باشن مادر
بعد یهو جدی شد و گفت
-بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟
-چرا؟
-اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم
-نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟
-کامران غلط میکنه چیزی بگه
با حالت تهاجمی گفتم
-اااااا،نوشییییییینننننننن نننن
-خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت
-شوهر خودت عتیقس بی ادب
-ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟
-مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟
-خوب حالا ،میای یا نه؟
-یه دقیقه گوشی
سرمو گرفتم بالا و به کامران گفتم
-کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس
نوشین ازون ور خط داد زد
-بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد
-باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای
با التماس بهش نگاه کردم که گفت
-باشه
با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم
-مرسیییییییییی
-الو نوشین کامران اوکی داد
-اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی
-باشه
-راستی بهار شمارتو بده
-0930......
-باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟
-نه قربونت بای
-بابای

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی