رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم
که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم
داشتیم باهم میرقصیدیم یهویی دوباره صحنه رقص کامران اومد جلوم و زدم زیر خنده
-به چی میخندی؟
-خیلی قشنگ میرقصی
دوباره زدم زیرخنده
خدایش رقصش خوب بود ولی اون لحظه خیلی باحال شده بود
*ل بام*و بوسید و گفت
بیا بریم تو حیاط
-عمرا باون سگ سیاه زشتت پامو بذارم تو حیاط
خندیدو گفت بیا بریم من حواسم بهت هستم
باشه ای گفتم و دست تو دست هم رفتیم تو حیاط
-کامران
-هان؟
-تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟
-واسه چی؟
با بی تفاوتی گفتم
-همینجوری
-زیاد ولی باهمشون بیشتر از 2 ماه نمیموندم دلم و میزدن
-هومممم
-تو چندتا دوست پسر داشتی
-هیچییییییی
-واقعا؟
-اره
-اصلا بهت نمیاد پس اون پسره چی بود اونروز جلوتون و گرفته بود
واستادم و گفتم
-کدوم پسره
-همونی که اونروز داشتی با دوستت از مدرسه میومدی جلوتون گرفته بود بهتون گفتم سوار ماشین شین ولی شما دوییدین ودر رفتین
خندیدم و گفتم
-اهان اون اشغال و میگی؟یکی از لاتای کوچمون بود ازش بدم میومد ولی اون خودش و میچسبوند بهم همه جام گفته بود ما باهن نامزدیم
-وای که اونروز چقده حرص خوردم هم از دست پسره که گفت نامزدمه هم از دست تو که فرار کردی،تا حالا کسی جرئت نداشت باهام اونجوری کنه
-بیخیال حالا،اخ که چقده دلم واسه سارا تنگ شده
-سارا کیه؟
-همون دوستم دیگه
-اهان
-بهار
-هومممممم؟
-تو ازمن متنفری؟
واستادم خیلی ناگهانی پرسید
-راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارم
اهی کشید و گفت
-همونم غنیمته
خندیدم و گفتم
-نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟
-اره
-اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر
-میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن
-حالا واقعا عاشقت بودن؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
-نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردن
همون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد
-هان؟چیه باز انگل زندگی؟
-اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره
یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم
موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دست زدم پشت گوشم
کنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه
-تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه
ای بی ادب گمشووووووووووو
-اره گوشی دستت ازمن خدافظ
گوشیو گرفت طرفم
-بیا مامان جونته
-مامان جونم؟
-نوشینه
با لبخند گوشیو ازش گرفتم
-الو؟
-ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناس
داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم
-بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا
-مامان جونم یه کم نفس بگیر
نفس بلندی کشیدو گفت
-اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟
-مرسی مامانی
-بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟
به کامران نگاه کردم و گفتم
-بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون
-سلامت باشن مادر
بعد یهو جدی شد و گفت
-بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟
-چرا؟
-اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم
-نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟
-کامران غلط میکنه چیزی بگه
با حالت تهاجمی گفتم
-اااااا،نوشییییییینننننننن نننن
-خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت
-شوهر خودت عتیقس بی ادب
-ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟
-مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟
-خوب حالا ،میای یا نه؟
-یه دقیقه گوشی
سرمو گرفتم بالا و به کامران گفتم
-کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس
نوشین ازون ور خط داد زد
-بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد
-باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای
با التماس بهش نگاه کردم که گفت
-باشه
با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم
-مرسیییییییییی
-الو نوشین کامران اوکی داد
-اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی
-باشه
-راستی بهار شمارتو بده
-0930......
-باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟
-نه قربونت بای
-بابای