داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 .. با سر رفتم توی اتاق ... آراگل هم دنبالم اومد و با لحنی که توش خنده موج می زد گفت:
- وای که اگه آراد بفهمه اتاقشو به کسی نشون دادم منو می کشه! اونم نه هر کسی! دشمنشو ...
دوتایی خندیدم و من محو دید زدن اتاقش شدم ... یه تخـ ـت یه نفره چوبی از چوب قهوه ای تیره که تاج بلندی داشت ... نمی شد گفت یه نفره است ... ولی دو نفره هم نبود ... ست اتاقش طوسی و قرمز و مشکی بود ... پرده ... فرش ... رو تخـ ـتی ... چیز خاصی نبود ... به دیوار بالای تخـ ـتش یه عکس بود ... البته پوستر شکل ... عکس یه مرد بود ... رفتم جلو و گفتم:
- این کیه آراگل؟
آهی کشید و گفت:
- این شمایل مردترین مردیه که دنیا به خودش دید و بعد از اون دیگه نخواهد دید ...
- کی؟!!!
- امام علی ...
امام علی! امام علی! ... آراگل ادامه داد:
- آراد ارادت خاص و عمیقی به امام علی داره ... همه اماما رو دوست داره ولی امام علی براش یه چیز دیگه است ... دیوونه این پوستره ... خدا می دونه وقتی پیداش کرد چقدر بابتش ذوق کرد ... اونموقع فقط هجده سالش بود ...
فکری شیطانی اومد تو ذهنم ... آره همینه! نا خودآگاه دستم رفت بالا ... گوشه پوسترو گرفتم تو دستم اگه می کشیدم پاره می شد ... و خلاص! راحت می شدم که کارشو تلافی کردم ... خواستم بکشم که آراگل مچ دستمو از پشت گرفت ... برگشتم و گفتم:
- آراگل ... خواهش!
- هی دختر چی می گی؟ این عکس امام ماست ... اینجا دیگه اگه کاری بکنی منم ناراحت می شم ... این لجبازی نیست ...
راست می گفت ... من چقدر ابله بودم! تصور کردم کسی شمایل حضرت مریم رو جلوی من پاره کنه ... یه لحظه خونم به جوش اومد و گفتم:
- وای ببخشید آراگل ... باور کن یاد ماشینم که می افتم خونم به جوش می یاد ...
نشست لب تخـ ـت آراد و گفت:
- من مطمئنم ماشینت کار آراد نیست ... حتی قسم می خورم لاستیکات هم کار آراد نیست ...
- هان؟!!! مگه ممکنه ... خودت که دیدی من و آراد گیر دادیم به ماشینای هم ...
- تو گیر دادی به ماشین اون ... ولی آراد جز قهوه کاری با تو نکرد ... من ازش پرسیدم ... اگه کاری کرده بود می خندید ... اما خیلی جدی گفت کار من نیست ... من باور کردم ... چون می شناسمش ...
- ولی من باور نمی کنم ... کار خودشه ...
- ا دختر دارم می گم کار اون نیست ...
- منم می گم کار خودشه ...
من و آراگل داشتیم دعوا می کردیم و اصلا متوجه حضور مامانش داخل اتاق نشدیم ... وقتی سلام کرد تازه فهمیدیم:
- سلام عرض شد دخترا ...
از جا پریدم ... یه خانوم مسن و به قول من نیمه چروکیده ... که یه مقنعه سفید سرش بود با یه چادر گلدار سفید ... پوستش سفید بود و چشماش سبز سبز ... پس بگو چشمای آراد و آراگل به کی رفته ... چه چهره مهربونی داره ... سریع گفتم:
- سلام ... ببخشید من مزاحم شدم ...
- سلام به روی ماهت دخترم ... این چه حرفیه؟ تو مهمون منی و مهمون هم حبیب خداست ... خیلی خوش اومدی ...
آراگل قبل از اینکه من بتونم حرفی بزنم گفت:
- قبول باشه مامان ...
- قبول حق باشه دخترم ... از مهمونت پذیرایی کردی؟!
آراگل زد توی صورتش و گفت:
- وای ببخشید ... یادم رفت ... آوردمش شمایل امام علی آراد رو نشونش بدم ... بیا بریم ویولت ... بیا بریم که حسابی آبروم جلوی تو رفت ...
اینجوری اومدنمون رو توی اتاق برادرش توجیح کرد ... نمی دونم چرا ولی حس کردم مامانش از قدرت زیادی برخورداره و یه جورایی آراگل ازش حساب می بره ... همه با هم رفتیم بیرون و آراگل پذیرایی مفصلی از من کرد ... نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم:
- وای دیر شد ... مامی نگرانم می شه ... من باید برم ...
اینو گفتم و از جا بلند شدم ... آراگل هم بلند شد و گفت:
- صبر کن می رسونیمت ...
با خنده گفتم:
- با چی؟
- آقا اردشیر اومده که من و مامان رو ببره امازاده صالح ... اول تو رو می رسونیم و بعد می ریم ...
با تعجب نگاش کردم ... آقا اردشیر دیگه کی بود؟ ولی خجالت کشیدم بپرسم ... 
خودش از نگاهم تعجبم رو خوند و با خنده گفت:
- یکی از کارکنای مسن گالریه ... آراد ماشینو می ده بهش که وقتی خودش وقت نداره اون بیاد ما رو هر جا می خوایم ببره و بیاره ...
زیر لب گفتم:
- آهان!
آراگل و مامانش حاضر شدن و همراه آقا اردشیر راهی شدیم ... منو جلوی در خونه پیاده کردن و من بعد از تشکر فراوون رفتم توی خونه ....
**
داشتم دیوونه می شدم ... باید یه جوری تلافی می کردم ... یک ماه گذشته بود اما هنوز موقعیت تلافی کار آراد رو پیدا نکرده بودم ... تا اینکه مسیح بالاخره برام خواست ...
یه روز که داشتم پیاده سر بالایی خیابون رو می رفتم ماشین آراد رو دیدم که در کاپوتش بازه و یه نفر هم تا نصفه توی ماشین فرو رفته 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی