نفس
شقایق-خب نفس ما میریم رستوران اتردینم به سامیار گفته که بیاد اونجا یادت نره بری کیکی رو که برای جشن دو نفره تون ترتیب دادی بگیری
من-باشه شما برید خداحافظ
از دیروز برای امروز نقشه می کشیدم 11 اسفند تولد سامیار ولی با حرفای دیشبش همه ی ذوق و شوقم خوابید یه رستوران رزرو کرده بودیم برای تولدش ولی قبل اینکه بره رستوران همون موقعی که میاد لباس عوض کنه ترتیب یه تولد دونفره رو داده بودم که بعدش باهم بریم رستوران همه چیز آماده بود ده دقیقه بعد از اینکه بچه ها رفتن منم رفتم که کیک و بگیرم جلوی شیرینی فروشی بودم که گوشیم زنگ خورد بازم این شماره نحس عفت مفت کلامو گذاشتم کنار
من-ببین دیگه به من زنگ نزن سامیار همه چی رو برام تعریف کرد بدبخت کم آوردی چسبیدی به من شاید یه فرجی شد سامی رو ول کردم عمرا میشنوی عمرا
فرانک-ترمز کن با هم بریم مطمئن باش سامیار بهت دروغ گفته اگه میخوای بهت ثابت بشه بیا پارک(...)بعدم قطع کرد زنکیه روانی فرمونو چرخوندم سمت
آدرسی که بهم داده بود جلوی پارک واستادم خب یه نفس عمیق آروم نفس آروم ماشینو پارک کردم و شمارشو گرفتم
من-کجا بیام؟
فرانک-قسمتی که وسایل بازی برای بچه ها گذاشتن این بار نوبت من بود که بدون حرفی قطع کنم هر قدم که جلو تر میرفتم لرزش دستم با پاهام بیشتر می شد از چیزی که دیدم نزدیک بود شاخ دربیارم سامیار دست یه دختر بچه رو گرفته بود فرانکم اونیکی دست بچه رو گرفته بود رو لبای سامیار خنده بود حتی بعضی وقتا اون لبخند تبدیل به خنده ی پر سرو صدا میشد نشست رو به روی دختر فرانکو گفت
سامیار-دختر بابا چطوره؟خون تو رگام یخ بست فاصله ام باهاشون زیاد بود ولی صداشو شنیدم حرف فرانک تو گوشم می پیچید دخترمون دختر منو سامیار سامیار بچه ی منو بچه ی خودش میدونه عشق دیگه نتونستم بیشتر بمونم رفتم تو ماشین با خودم میگفتم آروم باش نفس آروم برو کیکو که این زنیکه نذاشت بگیری بگیرو برو خونه سامیار برات توضیح داره قوی باش بعد گرفتن شیرینی رفتیم خونه ماشین سامیار پارک بود جلوی در سعی کردم لبخند بزنم از پله ها رفتم طبقه ی بالا جعبه کیکو درآوردم شمعها رو گذاشتم روش و در باز کردم و بلند گفتم
من-سورپرایز ولی از چیزی که میدیدم خودم سورپرایز شدم
من-فرا فرانک تو این جا چیکار میکنی زل زدم به صورت سامیار
سامیار-توضیح میدم نفس کیک از دستم افتاد تازه داشتم می فهمیدم چه کلکی خوردم بدون توجه به سامیار که پشت سر هم صدام می کرد با تمام سرعت رفتم سمت ماشینو سوار شدم جای من دیگه اینجا نبود سامیار بازیم دادی به خواستت رسیدی بهت مثل یه آشغال بازیم دادی واقعا هنر پیشه ی خوبی هستی بدبختی اینجا بود که هنوزم دیوونه اش بودم گوشیم مدام زنگ می خورد ولی من تمام حواسم پیش آهنگی بود که از ماشین پخش می شد چقدر به حال و هوام میومد پشت تو بد و بدتری شنیدم و باور نکردم و باورش عجیبه که همش درست بود و درست می گفتن من ساده به همه می گفتم نجیبه نجیب نبودی و دست تورو خوندمو عمری بیخودی به عشق تو خوندم و پست تر از اونی بودی که فکر می کردم و دلت یه جای دیگه بود حس می کردم و به روت نزدم نمی خواستم بری نمی خواستم بشینی به ما هی بد بگی و میگم برات مهم نیست چی سرم میاد میگی بذار سیاه بشه روزگارش میگی بذار نباشه و فقط بره اصلا بذار بمیره بیخیالش گول چهره پاکتو خوردمو تو هم درست همونی بودی که همه میگفتن انقدر قشنگی که منم نباشم خیلیا واسه داشتنت به پات بیفتن تازه دارم میفهمم منو واسه چی می خواستی با همه دورو بریات نه ما روراسی برات میمردم روت قسم میخوردم انقدر عوض شدی که یهو جا خوردم پشت تو بدو بدتری شنیدمو باور نکردم و باورش عجیبه که همش درست بودو درست میگفتن من ساده ب همه می گفتن نجیبه نجیب نبودی و دست تو رو خوندم و یه عمر آزگار وکنار تو موندم و حیف که عمرمو تلف میکردم و یه عمری بیخودی به عشق تو خوندمو پست تر از اونی بودی که فکر می کردم و دلت یه جای دیگه بود حس می کردم و به روت نزدم نمی خواستم بری نمی خواستم بشینی به ما هی بد بگی و میگم برات مهم نیست چی سرم میاد میگی بزار سیاه بشه روزگارش میگی بزار نباشه و فقط بره اصلا بزار بمیره بیخیالش گول چهره پاکت و خوردم وتو هم درست همونی بودی که همه می گفتن انقدر قشنگی که منم نباشم خیلیاواسه داشتنت به پات بیفتن تازه دارم میفهمم منو واسه چی میخواستی با همه دور و بریاته نه ما روراستی برات میمردم روت قسم می خوردم انقدر عوض شدی که یهو جا خوردم(اهنگ بیخیال مهدی احمدوند حتما گوش کنید قشنگه)