سامیار اومد بغلم کنه که یه قدم رفتم عقب و دستامو به حالت تهدیدی گرفتم جلوشو داد زدم
من-به من دست زدی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی سامیارم سر جاش استپ کرد و سعی کرد منو آروم کنه
سامیار-خیلی خب خیلی خب آروم نفس آروم چیزی نشده که
با حرفش بدتر اعصابم خورد شد
من-چیزی نشده چیزی نشده دیگه می خواستی چی بشه با این شوخی های مسخره اتون ما رو تا دم سکته بردید بعد میگی چیزی نشده
بلند بلند نفس می کشیدم همه انگار صندوقچه فراموششون شده بود ای بگم اون صندوقچه بخوره تو سرمون
شقایق که از شوک دراومده بود یهو بلند زد زیر گریه میشا م چونه اش می لرزید دیگه واینستادم ببینم چیکار می کنن اتردین و که وسط راه واستاده بود و زدم کنار و از اون خونه ی لعنتی زدم بیرون و از پله ها رفتم پایین بعدش رفتم تو اتاقمو درو کوبیدم بهم جوری که از صداش خودمم یه لحظه پریدم بالا سریع درو قفل کردم و رفتم تو حموم شیر دوشو تا آخر باز کردم که فکر کنن رفتم حموم این سامیار اصلا عقل نداشت اگه یه چیزیش میشد من چه خاکی می ریختم تو سرم اه نفس توام حالا انگار می مرد به درک اصلا ای کاش می مرد از دستش خلاص می شدم زبونمو لبمو با هم گاز گرفتم خفه شو نفس خدا نکنه اگه چیزیش می شد منم می مردم یه قطره اشک مزاحم دیگه هم روی گونه ام ریخت اه بسه دیگه لعنتی ها نریزید ولی بدتر ریزششون سرعت گرفت انگار از اینکه چند سال زندونی چشمام بودن خسته شده بودن و آزادی می خواستن صدای در زدن بلند شد پشبندشم صدای سامیار
سامیار-نفس نفس جان مادرت درو باز کن آهان آقا آدم وقتی خربزه می خوره پای لرزشم میشینه حالا التماس کن شبم درو باز نمیکنم همون پایین رو مبلا بخواب
سامیار-نفس بهت میگم این درو باز کن چند ثانیه بعد صدای اس ام اس گوشیم بلند شد سامیار بود نوشته بود(نفس اصلا غلط کردم باز کن این درو)ببین انقدر مغروره پیش شقایق اینا نمیگه غلط کردم اصلا زبونی نمیگه که نوشتنم به درد عمه اش میخوره من این درو باز نمیکنم
دخترا رو نروم بودن از یه طرف دیگه داشتم فکر می کردم چه جوری نفسو راضی کنم درو باز کنه سامیار با این غلطی که کردی عمرا دیگه تو صورتت نگاه کنه چقدر موقعی که دیدم اونقدر ترسیده خودمو لعنت کردم خدا میدونه اینبار محکم تر زدم به در
من-نفس جان عزیزم باز کن این درو نخیر جواب نمیده
من-نفس به خدا گیتارم خونه مون تهرانه نمیتونم برات بزنم بخونم پنجره اتاقتم که ارتفاش تا حیاط زیاده صدام بهت نمیرسه نمای خونه هم آجری نیست که از دیوار بیام بالا منت کشی اگرم شرایط منت کشیدن فراهم بود بازم این کارو نمی کردم چون اصلا بلد نیستم و تو خونم نیست پس باز کن این درو آره جون خودم منت کشی تو خونم نیست پس الآن چه غلطی می کنم دستمو بردم بالا که دوباره در بزنم که یهو در باز شد و صورت عصبانی و چشمای قرمز نفس تو چارچوب در پدیدار شد دست منم تو هوا خشک شد
نفس-چته تو درو شکستی عمرا اگه تو اتاق رات بدم عصبانیتشم دوست داشتم اگه دست خودم بود محکم بغلش می کردم ولی این کار من مساوی بود با فوران کردن عصبانیت نفس همون موقع اتردین و میشا از پله ها اومدن پایین ببین تورو خدا فقط زن ما انقدر ناز داره این میشا اصلا فکر کنم یادش رفت داشته از ترس سکته می کرده اتردین که قیافه نفس رو دید گفت
اتردین-یا علی خدا به دادت برسه داداش خشم اژدها نفسم طبق پیش بینی قبلی من ترکید
نفس-اتردین یه کاری نکن ..... میشا این شوهرتو ور دار ببر
میشا هم وقتی داشت رد می شد آروم گفت
میشا-سامیار مواظب پاچه شلوارت باش در این موارد خوب پاچه میگیره بعدم زود با اتردین جیم شدن نفسم درو محکم روی من کوبید به درک اصلا این درو باز نکن هی من هیچی نمیگم دوبار تو روش خندیدم فکر کرد خبریه وقتی چند روز شدم همون سامیار روزای اول حساب کار دستت میاد بیخیال رفتم پایین نشستم رو مبل و با گوشیم ور رفتم
شقایق-چی شد خانومت تحویلت نگرفت؟پنچر شدی اومدی اینجا یه نگاه سرد معمولی جدی بهش انداختم که بیچاره کپ کرد از این به بعد همینه بدون جواب سرمو گرم گوشیم کردم بعد چند دقیقه نفسم اومد پایین اصلا نگاه هم بهش ننداختم و بیخیالی طی کردم چند روز اینجوری میشم خوب تنبیه که شدی قدر این روزا رو میدونی
میشا-نفس چی کار کردی با این سامیار که این ریختی شده؟
نفس-همون کاری رو که باید می کردم بعدش رو کرد سمت من
نفس-عبرت شد آقا سامیار ؟ بی توجه به حرفش رفتم تو اتاق و لباس پوشیدم و سوئیچمو برداشتم و راه افتادم سمت در خروجی
من-دیر میام جایی کار دارم
نفس-کجا؟