داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

داشتیم از در بوتیک میومدیم بیرون که صدای داد و بیداد شنیدیم 
نفس-ا ا نگا کن سامی اون میلاد نیست یقه اون پسره رو گرفته بدون اینکه جوابشو بدم دستشو گرفتم کشیدم اون سمتی که دعوا شده بود ولی تا ما برسیم پسره که یه پسر کم سن و سالم بود از این جوجه تیغی ها در رفت مردمم پخش شدن میلاد نشسته بود و سرشو گرفته بود تو دستش شقایقم رنگ به رو نداشت
نفس یه شکلات از کیفش درآورد داد دست شقایق
نفس-شقایق جان اینو بخور رنگ به رو نداری چی شده میلاد؟
من-ببین دودقیقه منو نفس رفتیم لباس بگیریم ازتون غافل شدیم چیکار کردید مگه بچه اید
میلاد-از این خانوم بپرسید که گوشیشو گذاشته در گوشش با ناز معلوم نیست با کدوم خری حرف میزنه خنده هاشم که دیگه نگو کل پاساژو گرفته برای جلب توجه بلند بلند میخنده که یه پسر که فرق دست راست و چپشو نمیدونه بیاد بهش تیکه بندازه و شماره بده
شقایق-حرف دهنتو بفهما من داشتم با سحر حرف میزدم که اون پسر جوجه تیغیه اومد
نفس-تقصیر توهم هستش برای چی دستشو ول میکنی میری کنار مردمم فکر میکنن دختر تنهاست لیاقت نداری که من اگه جات بودم یه ثانیه هم دستشو ول نمیکردم
من-نفس راست میگه ببین من مگه دست نفسو ول میکنم میرم دنبال کار خودم نخیر ول نمیکنم چون فکر اینجاهاشو کردم خودتم میدونی من مثل تو کوتاه نمیام خون به پا میکنم طرفو میفرستم بره کره مریخ سک سک کنه برگرده همچین میزنمش نتونه از جاش بلند بشه
نفس-اتردین و میشا کجان؟
میلاد-اوناهاشن
با اومدن اتردین و میشا قرار شد بریم یه فروشگاه مواد غذایی اون یخچالو پرکنیم میشا مثل این بچه ها یه چرخ گرفت دستشو از همون اول شروع کرد به پر کردنش منو نفسم یه چرخ برداشتیم و شروع کردیم
 
شقایق:

 همه یه چرخ برداشتیم و شروع کردیم به پر کردن چرخه! من چرخ رو گرفته بودم و میلاد انتخاب میکرد..... همینطور که به اطراف نگاه میکردم چرخ رو هم حرکت میدادم و میلاد هم از لج من چرخ رو نگه میداشت و هی بی خود پرش میکرد و من میذاشتم سر جاش چون واقعا نیاز نبود........چرخه که نیمه پر شد من گفتم که بریم قسمت لوازم بهداشتی....
وقتی رفتیم اونجا از حرکات میلاد خنده ام گرفت اصلا حواسش نبود چی داره برمیداره.....
چرخ رو نگه داشتم و میلاد خورد به چرخ و با اخم نگاهم کرد و گفت:
ـ چته چرا اینطوری میکنی؟!
منم با اخم مصنوعی گفتم:
ـ تو حواست کجاست آقا پوشک بچه واسه چیه آخه؟!؟!؟
میلاد به توی چرخ نگاه کرد و قیافش متعجب شد.....
میلاد: من این رو گذاشتم این تو؟!
من: پ ن پ عمه ام انداخته ، آلزایمرم که گرفتی! معلوم نیست حواسش کجاس!
میلاد با اخم و دقت بیشتری دوباره شروع کرد...
خرید ها که تموم شد مردا رفتن که حساب کنن......
ماهم پلاستیکایی که پسرا میدادن رو میگرفتیم تا ببریم تو ماشین....
وقتی بردیمشون تو ماشین از اونور هم همه سوار ماشینای خودشون شدن و ما به دنبال سامیار اینا راه افتادیم.........
میلاد داشت رانندگی میکرد و کاملا تو فکر بود.......
به نیم رخ مردونه اش نگاه کردم..... هیییی ازقدیم گفتن خوشگل مال مردمه پس بیخیال!
شالم از سرم داشت میفتاد که میشا با مسخره بازی گفت:
ـ شالت رو درست کن دختر نامحرم اینجاست!
و به اتردین اشاره کرد و من خنده ای کردم و گفتم:
ـ نه اینکه تو خونه نامحرم نیست!؟
و دوتاییمون خندیدیم........
دوباره ماشین ساکت شد و میشا هم نتونست جو رو عوض کنه.....
خودم دست به کار شدم و دستم رو بردم تا آهنگ رو روشن کنم....
وقتی پخش رو زدم یه آهنگ غمگین از 25 باند پخش شد.....
تو هستی تو رویام، تو هستی تو قلبم....
ولی رفتی و ندیدی حال خرابم...
توی این دنیا ، توی این عالم 
زندگی بی تو برام معنا نداره......
حوصله آهنگ غمگین نداشتم مخصوصا از این گروه رو! واقعا میلادم افسرده اسا!
سی دی رو درآوردم و در داشپرت رو باز کردم و دنبال آهنگ شاد گشتم......ولی هیچی نبود همش غمگین بود.......
میشا: شقایق من یه آهنگ تو کیفم دارم شاد جوگیریه!
خندیدم وگفتم:
ـ خب بده بابا همونم خوبه....... فقط میلاد جوگیر میشه ها!
من و میشا و اتردین خندیدیم اما میلاد حتی یه نیشخند هم نزد......

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی