نفس بیدار شد! بریم!؟
نفس: آره برو!
چشمام رو کامل باز کردم که میشا پرید روم!
من یه جیغی کشیدم و گفت:
ـ پاشو از روم میشا له شدم!مامان!!!!!!
هلش دادم اونور تا از روم بره کنار.......
من: دیوونه موجی چرا همچین می کنی؟! نمیگی سکته ناقص رو میزنم؟
میشا: بهتر!
نفس: پاشو خوابالو ، پاشو میخوایم با آقامون اینا بریم خرید!
من: من نمیام حوصله ندارم.....
نفس: لوس نشو میخوایم بریم خرید مرید!
من: حالا چون اصرار میکنی باشه!
نفس و میشا دوتا دستم رو گرفتن و از رو تخت شوتم کردن پایین ........
منم رفتم تو دستشویی و تمام کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون و شروع کردم به آرایش کردن.........
یکم رژ گونه نارنجی به گونه های برجسته ام زدم و یه رژ لب ملایم صورتی هم برداشتم زدم.......
چشمامم فقط خط چشم کشیدم و حله حل بود!
یه نگاه از توی آینه قدی به خودم انداختم..............
شلوار جین چسبون با مانتوی لی که خیلی تنگ بود با یه شال چروکیه آبی ...... خوب بود....... مورد پسند واقع شدم!
یکمم عطر زدم و رفتم بیرون..........
نفس و میشا هم توووووپ! ماهههههه! نفس تیپ سفید زده بود که خیلی بهش میومد مانتو سفید با شلوار جین یخی و شال سفید........ میشا هم شلوار جین آبی پر رنگ و مانتوی کرم و شال قهوه ای بهش میومد!
اتردینم یه بلوز جذب مشکی پوشیده بود بزنم به تخته...... (استغفرلله! چشمات رو درویش کن شقایق!)
سامیارم باز فضولی کرده بود و تیپش با نفس یکی شده بود!
اونم تیپ سفید زده بود لامصب.......
میلادم که اصلا ندیدم نمیدونم کجا بود........
از پله ها رفتیم پایین و میلاد رو دیدم که داره با تلفن حرف میزنه..... فکر کنم مادرش بود....... چون هی میگفت مادر من!!!
وایییی هی من میخوام میلاد رو فراموش کنم اما مگه میشه!؟
یه پیرهن مردونه پوشیده بود چهارخونه بود به طرز فجیعی بهش میومد آستیناشم کوتاه بود هیکل عضله ایش بیشتر تو چشم بود اصلا این سه تفنگ دار هیکلاشون حرف نداشت....
موهاشم مثه همیشه خوشگل درست کرده بود........
حواسم نبود از اون موقع تا حالا داشتم نگاهش میکردم که با ضربه نفس به بازوم به خودم اومدم و در اون غالب شقایق مغرور فرو رفتم............
نفس:
یه نگاه به شقایق کردم آخی دوستی جونیم با اینکه تو غالب عادیش جا گرفته ولی از چشماش غم میباره شاید بقیه نفهمن ولی من که دوست چندینو چند سالش بودم میفهمم که دل کوچیکش پر غصه اس نمیدونم چرا این پسرا اینجوری زود قضاوت میکنن قرار شد منو سامی با ماشین اون بیاییم بقیه هم با ماشین میلاد بیان توی آینه ماشین شالمو مرتب کردمو تکیه دادم به صندلی
من-سامی شما تو دانشگاه چیکار می کردید؟ مگه برای تخصص نمی خونید؟باید دوره اتون رو تو بیمارستان بگذرونید
سامی یه تک خنده ای کرد و برگشت یه جور غریبی نگام کرد بعدش گفت
سامی-منتظر بودم این سوالو بپرسی راستش اونروز ما بیکار بودیم گفتیم بیاییم یه سر به دانشگاه جدید بزنیم بعدشم به عنوان مهمان اومدیم سر کلاس شما تا یه وقت ..... هیچی ولش کن
از اونجایی که من یکم کنجکاو هستم گفتم
من-تا یه وقت ما چی سامیار حرفتو ادامه بده
سامی انگشتشو آورد جلوی صورتمو بینیمو محکم کشید و دوباره خیره شد به جاده بعد در همون حالتی که فرمونو با کف دستش میچرخوند و اون یکی دستشو از آرنج تا کرده بود و تکیه داده بود به لبه پنجره ماشین گفت
سامی- میدونستی خیلی فضولی فسقلی
من-نخیرم خودت فضولی
سامی دستشو که تکیه داده بود به پنجره برداشتو اشاره کرد به خودش
سامی-من من کجام فضوله آخه خانوم خانوما
من-معلوم میشه در ضمن انقدر نپیچ تو کوچه ننه ی علی چپ به خدا بن بسته دنده عقب بگیر بیا بیرون
خندید و گفت
سامی-تسلیم بابا اومدیم ببینیم شما شیطونی میکنید یا نه که از شانسمون اون استاد گند دماغ بی ریخت اومد سر کلاس
خندیدم و گفتم
من-خلفی رو میگی کجا بیچاره بدریخته اتفاقا از نظرم خیلی خوشتیپو خوش قیافه اس
سامی-ااااااااااااااا پس خوشقیافه اس
من-بعله همه دخترای دانشگاه قبلیمونو جدیدمون عاشقش ان
دوباره دستشو تکیه داد به پنجره با این تفاوت که انگشت اشاره اش رو به دندون گرفتو یه کوچولو اخماشو کرد تو هم بعد چند ثانیه گفت
سامی-از منم بیشتر؟
من-چی از تو هم بیشتر
انگشتشو از دهنش درآورد و گفت
سامی-تیپو قیافه
یه نگاه بهش کردم خیلی بی انصافی بود اگه نمی گفتم سامی از خلفی سرتره
من-خودت چی فکر میکنی؟
سامی-صد در صد من خوشگل ترمو خوشتیپ تر
من-خودشیفته ی
پرید وسط حرفم
سامی-بحث عوض