داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

اصلا نگاش نکن بذار خودش بیاد معذرت خواهی!
من: پس چی فکر کردی... هنوز اینقدر کله شق نشدم...........
ولی خیلی دلم رو بد شکوند بچه ها من تازه اول راه بودم.....
نباید اینطوری بهم تهمت میزد....... همش تقصیر پرهامه ایشالا بمیره!ایششش
نفس و میشا خندیدن و با هم رفتیم بیرون......
شقایق:وقتی رفتم بیرون یه پشت چشمی واسه میلاد نازک کردم و رفتم پیش سامیار نشستم........
سامیار در گوشم گفت:
ـ آخه دختر چرا اعصاب این داداش ما رو میریزی بهم؟! نمیگی غیرتش قلنبه میشه!؟
من: من ؟ من اعصابشو ریختم بهم ؟ به من چه اون حتی دلیل دعواش رو هم نگفت.......
سامیار: خب معلومه چون اون پسره تو دانشگاه که سیریشت شده بود زنگ زده وقتی پایین بودی میلاد برداشته بعد پرهامم گفته دوست پسرته....... حالا راسته یا نه!؟
من: برو بابا! من دوست پسرم کجا بود؟!!
سامیار یه نگاه به میلاد کرد و گفت:
ـ خب میلاد خیلی ناراحت شد چون تو اون روز هم باهاش حرف زدی.......
من: بابا من اصلا شماره ام رو ندادم بهش........ نمیدونم از کدوم جهنمی شماره ام رو گرفته.........
یهو یه اسمی جلو چشمم ظاهر شد"اشکان" وایییییی اگه پرهام به اشکان گفته باشه من شوهر دارم چی؟!
نه بابا میلاد نگفته اینو........واییییییی بدبخت شدم........ شقایق اینقدر بد به خودت راه نده دختر.... (بیا دیوونه شدم با خودم حرف میزنم)
وللش بابا شقایق حساس نشو!!!!!
من: راستی سامی خودت بهش بگو..... من باهاش قهرم......
یهو سامیار قهقهه ای زد که همه برگشتن سمتش......
من: زهر مار چرا اینطوری میخندی زهرم پکید!
سامیار: خیلی کله شقی.....
من: به تو رفتم
سامیار: اگه به من رفته بودی که الآن میرفتی ازش معذرت می خواست!
من: عمرا!!!!!! تو بگو من یه درصد برم معذرت خواهی اون شروع کرد خودشم باید معذرت بخواد اگه تقصیر من بود شاید معذرت می خواستم اما الان اون منو ناراحت کرده پس فکرشم نکن.........
سرم رو نزدیک گوش سامیار بردم و با شیطنت گفتم:
ـ راستی کلک!!!!! راستش رو بگو امروز صبح چرا دوباره رفتی خوابیدی؟!
سامیار: پاشو برو بچه دیگه داری پر رو میشی!
من: اگه نگی به نفس میگما!
سامیار: اه؟!؟!
من: بله همینه که هست!
سامیار: خو خوابم میومد چقدر تو فضولی.......
من: به تو چه آخه موزمار!
سامیار: کله شق......
من: غولتشن......
یهو اتردین اومد و به بحث ما خاتمه داد:
ـ بس کنید دیگه ای بابا سرم رفت!
میشا: اتردین باید عادت کنی!
من رفتم پیش میشا تا نفس بیاد پیش سامیار......
به نفس چشمکی زدم که یعنی برو ...... نفس هم رفت....
باز این نفس و سامی افتادن بهم و یه پچ پچایی میکردن.....
کلا خیلی خوش به حال نفس بودا!!!!!!! واییییی خوش به حالش قشنگ معلومه سامیار دوسش داره ولی از بس مغروره نمیگه........ امان از غرور! (شقایق چرا شعار میدی؟!)
اتردین که دید میلاد تنها نشسته رفت پیشش و یکم باهاش حرف زد.........
میشا: ای بابا این میلاد از تو بدتره که....... اگه نرید معذرت خواهی جفتتون فنا میشیدا.......
من: برو بابا تو به فکر اتردینت باش...... من خودم حلش میکنم...... اصلا به درک!
میشا: آخ دارم می بینم چقدرم به درک!
از جر و بحث خسته شدم و رفتم بالا تا یکم بخوابم........
چون بعد از گریه و حموم خوابم گرفته بود!
تازه ساعت چهار و نیم بود ولی من میخواستم بخوابم.....
تخته به طرز فجیعی به من چشمک میزد!!!!!!
داشت باهام حرف میزد اصلا! می گفت بیا بپر رو من!!!!
منم کودک درونم ذوق کرد پریدم رو تخت و بالا و پایین شدم!
اینقدر حال داد که قهقهه ای زدم و بعد رو تخت نشستم روبه روی در....... که با چهره ی حیرت زده ی میلاد رو دیدم.......
حسابی خجالت کشیدم و پاشدم و تخت رو مرتب کردم و رفتم تو دستشویی....... به خودم از تو آینه نگاه کردم...... گونه هام سرخ شده بود! خنده ام گرفته بود .... سریع از دستشویی بیرون اومدم اما با سر رفتم تو آغوش گرم میلاد.............
با اینکه باهاش قهر بودم اما نمیتونستم مقاومت کنم.... ولی وجدان مغرورم بلند شد و گفت:
ـ نکبت از بغلش بیا بیرون آبروم رو بردی!
سریع از بغلش اومدم بیرون و رفتم زیر پتو بخوابم........
میلاد اومد و نشست رو تخت و منم پتو رو تا سرم کشیدم و چشمام رو رو هم فشار دادم و دعا کردم که منت کشی کنه اما ......... اون رفته بود........
با ناراحتی سرم رو کردم زیر پتو و سعی کردم بخوابم........ باید ازش دل می کندم اینطوری نمیشد........
 با شنیدن صدای پچ پچی بیدار شدم...... لای چشمم رو یکم باز کردم و میشا رو دیدم که وقتی منو دید جیغ کشید:

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی