داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

سامی-نفرمایید مگه بنده میذارم کسی شما رو ضایع کنه با این حرفش فکر کردم خوش به حال زن سامی برای بار صدم فکرم رفت وقتی که کشیدم توی بالکن فکرم پر کشید سمت حرفای داغش فکرم پرواز کرد سمت گرمی دستای قفل شده تو دستام فکرم اوج گرفت سمت بوسه ای که روی موهامو زیر گلوم زده شد و فکرم سقوط کرد به زمان حال که به این فکر میکردم همه ی اینا یه خوشی2 ساله زود گذره که نباید بهش دل خوش کنم
با سامی دست تو دست رفتیم سمت میلاد با شقایق که دستاشون تو هم بود و صدای خندشون هوا یه نگاه به دور و برم انداختم چقدر حسرت تو چشماشون بود به حسرت بی موردشون پوزخند زدم ولی دوباره از فکر اینکه شقایق و میلاد چقدر بهم میان لبخند نشست رو لبم رفتیم کنارشون نشستیم و ماهم تو خندشون سهیم شدیم بعد چند دقیقه میشا با اتردینم بهمون اضافه شدن صدای پچ پچای دورو اطرافمون خیلی شده بود
-ماشالا چقدر بهم میان
-خدا خنده رو ایشلا همیشه مهمون صورتاشون کنه و غم و غصه بهشون نده
-ای جوونی کجایی
تعریفا رو می شنیدم و می خندیدم خنده ای که شاید در ظاهر شاد ترین خنده بود اما از درون پوزخندی بود تلخ به تلخی یک فنجون اسپرسو یا شکلات تلخ به همه این افکار اشتباه یادمه یه جا خونده بودم خنده هایم شکلاتی شده اند به همون اندازه خالص وبه همون اندازه تلخ من چه مرگم شده بود هنوز دوماه از درسم نگذشته بود دل داده بودم دل داده بودم به مردی که اصلا نمیدونستم کسش کیه کارش چیه نامزد داره زن داره خانواده داره
 من فقط با یه مشت حرف که خودش برای آشنایی گفت دل باختم یه مشت حرفی که دروغ یا راست بودنش معلوم نبود
گرمی دستاشو حس کردم نگامو چرخوندم روی دستامونو بعدش سرمو دادم سمت بالا و میخ چشماش شدم
سامی-تو فکری
من-خسته شدم شامو کی سرو میکنن اینا برن بریم بخوابیم
دستمو آورد بالا و برد سمت لباش با نگام ازش خواهش می کردم که یه جای دیگمو آهن داغ نذاره ولی اون ندید و یه جای دیگمو هم آتیش زد
سامی-خسته شدی خانومی چند دقیقه دیگه سرو میشه
دیگه تا آخر مهمونی از پیش سامی تکون نخوردم بهتر بگم نذاشت که بخورم بعد شامم این مهمونا نرفتن که نرفتن دیگه ساعت 3 چهار بود که کم کم رفع زحمت کردن تفضلی با مهموناشم از ما تشکر کردنو(چه عجب) رفتن طبقه ی دوم بعد از حموم پریدم رو تختمو تخت خوابیدم فردا کلاس نداشتیم من خوابیدمو هیچ وقت فکر نکردم ممکنه یه جفت چشم تا خود صبح بیدار بمونه 
 از دل سامیار
یه ساعتی می شد زل زده بودم به صورت فرشته کوچولویی که روی تخت خوابیده بود فرشته کوچولویی که نمی خواستم دست هیچ احدی بهش بخوره فرشته ای که بهش احساس مالکیت داشتم فرشته کوچولویی که زیباییش حتی از فرشته های آسمونی هم بیشتر بود موهاش نرم مثل ابریشم قلبش پاک مثل بارون بهاری مظلومیتش توی خواب مثل بچه ی چند ماهه که من مظلومیتش رو فقط توی خواب دیدم چون موقع بیداری مثل یه گربه ملوس چنگول می کشید دستمو کشیدم روی گونش پوستش مثل برگ گل بود نرم و لطیف از جام بلند شدم و گوشی با هندزفری رو برداشتم و رفتم تو حیاط نفس نفس به نفسم بند بود یه آهنگ پلی کردم آهنگی که یه هفته بود همدم شبام شده بود
هوای امشبم با فکرت خرابه
بدون تو خورشید محاله بتابه
تو فانوس شبهای بیداری ام باش نجاتم بده
واسه گریه کردن به پای تو دیره 
یه جوری شکستم که گریه ات بگیره همین امشب از حال من باخبر باش نجاتم بده صداش از جنس بارونای هر روزه
دلش وقتی که دلتنگم نمی سوزه
چرا بی طاقتی هامو نمیبینه....
کسی که تو چشمام چشماشو میدوزه
 پست اول از زبون سامی...
 هندزفری رو از تو گوشم درآوردم. یه نگاه به پنجره اتاق خودمو نفس انداختم و برای هزارمین بار فکر کردم قرار نبود اینطوری بشه قرار نبود دل ببازم نباید اینجوری می شد نباید نفسمو وصل میکردم به نفسش نفس دختر کله شق و مغروری که به وقتش غمگین و احساساتی بود به وقتش شیطون و پر سروصدا چرا دلمو دادم بهش؟ چرا دل بستم به یه میوه ممنوعه؟ چرا سهمم از این دل بستن شب تا صبح بیدار موندنه و خیره شدن پنهانی بهش؟چرا فکر میکنم میوه ممنوعه اس وقتی که صبحا که فکر می کنه خوابم میاد زل میزنه به صورتم؟ چرا انقدر مغرورم که بهش نمیگم؟چرا بهش نمیگم دوست دارم عاشقتم دیونه اتم ؟ برای هزارمین بار به خودم تشر زدم سامیار نه تو حق نداری بهش ابراز علاقه کنی تو حق نداری اونم درگیر مشکلاتت کنی نباید با احساسش بازی کنی نباید مشکلی که... رفتم توی خونه رفتم به جایی که روحم سمتش پرواز میکرد جایی که قلبم اونجا بود. جایی که نفسم اونجا بود

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی