نفس : میشا-پس میایید دیگه؟من-اره حتماسامیار که با اتردین روی مبل نشسته بودو درباره ی عکسا حرف میزد ساکت شد خداوکیلی من عکس تکی های اینو دیدم کفم برید چه هیکلی داشت بیشعور همشم توش نیم تنش لخت بود از خود راضی!سامیار-کجا میخواییم بریم؟من که اصلا روم نمیشد تو چشماش نگا کنم ولی اگه تابلو بازی درمیوردم خیلی سه میشد بچه ها هم میفهمیدنمن- میشا اینا میخوان برن تخت خواب بگیرن گفتن ماهم بریم میشا-اره اخه سلیقه نفس خوبه میخواستم ازش کمک بگیرمسامی-نفس یه دقیقه بیااتردین از روی مبل بلند شدو من جاشو پیش سامیار گرفتممن-میشنومسامی دوباره اون لبخند کزاییش رو که از وقتی بچه ها اومده بودن هی میزرو تکرار کردسامی-مگه مامانت نگفت زیاد اینور اونور نریهمچین عصبی نگاش کردم که لبخندشو جمع کردسامی-یادم نبود که گفتش عصبی هم میشی نباید دوروبرت بپلکممن-به تو چه من با میشا میرمسامی-خودت میدونی اصلا به من چه برو بعدش بیا از کمر دردو دلدرد بمیربعدش خیلی ریلکس بلند شد رفت تو اشپزخونه این چرا یهو اینقدر بی تفاوت شدش به من چه یه ساعت با بچه ها گفتیمو خندیدیم بعدش میشا گفت بریم اماده بشیمسامی-میشا من نمیام نفسو اگه دوست داری بردار ببرمیشا هم یه ایشی گفتو رفت از رفتارش خندم گرفت اومد پیشم واستاد گفت-عجب شوهر بیشعوری داریامن-خفه شو شوهر خودت بیشعورهمیشا-نخیر مال تو بیشعورهمن-میگم میشا توهم شوهر واقعی داشتن به سرمون زدهبا این حرفمدوتایی زدیم زیر خندهشقایق- به چی میخندید بگید منم بخندمموضوع ر برای شقایقم تعریف کردیمو اونم کلی خندیدمن-شقی برید لباس بپوشید تو با میلادم بیاییدشقایقم موافقت کردو رفتیم اماده بشیم رفتم تو اتاقمو کلی به خودم رسیدم ولی تا خواستم در اتاقو باز کنم قفل بود چند بار دستگیره رو تکون دادم که صدای سامی از پشت در بلند شدسامی-بابا پدرشو در اوردی قفله زیاد به خودتو در فشار وارد نکنمن-باز کن درو ببینم الان بچه ها میرنسامی-من نمیرم تو هم لازم نکرده با این وضعیت بریبا عصبانیت گفتم-کدوم وضعیت؟ اخ اخ سوتی دادم از همین پشت درم میتونم لبخند کذاییش رو حس کنمسامی-خودت بهتر میدونی الانم برو مثل یه دختر خوب استراحت کن من-درو باز کن سامیدیگه جواب نداد شقایق-اا سامیار پس چرا نفس نیومدمن-شقایق این منو دوباره این تو زندانی کرده میلاد-داداش چرا اینو این تو زندانی کردی اخهسامی-ضررش رو که نمیخوام درضمن خودش بهتر میدونه شما برید من میدونم این اگه بیاد برگرده تو خونه پدرمون رو درمیاره شما برید من پیشش میمونممن-چی چیو شما برید من اماده شدم من-چی چی رو برید من اماده شدمسامی-تقصیر خودته میخواستی اماده نشیدیگه امپر چسبوندم تقصیر خودمه که بهش رو دادم واقعا من چرا باهاش اینطوری رفتار میکنم مگه دوست پسرمه یا شوهرو نامزدمه یا باباو دادشمه که انقدر باهاش صمیمی برخورد میکنم اون یه پسر غریبه اس که دوسال با من همخونه اس نه اون موندنیه نه من با صدای بلند تقریبا دادزدممن-تو چیکاره ی منی که بهم میگی کجا برم کجا نرم نامزدمی شوهرمی بابامی دادشمی دوست پسرمی که بهم دستور میدی باز کن این در لعنتی رو مگه من عاشق سینه چاکتم که هر چی بگی گوش کنم خوب گوش کن اقای سامیار مهرارا شما فقط باعث خطخطی کردن شناسنامم شدی نه چیز دیگه شنیدی؟یه هو در محکم باز شدسامیار-بهت رو دادم پرو شدی اصلا برو به جهنم برو بعدش بیا از درد بمیر فکر کردی عاشق چشمو ابروتم بهت میگم نرو نخیر حوصله اینکه یه جنازه رو دوشم بکشمو ندارممن-درست حرف بزناسامیار-برو کنار بزار باد بیاد من هرجور دوست داشته باشم حرف میزنممن-از بس که بی فرهنگیسامیار-پس بچرخ تا بچرخیم من-خوش گذشت فقط مراقب باش از سرگیجه پرت نشی ته درهبعدم رفتم بیرون سمت ماشینمو به نگاهای متعجب بچه ها توجهی نکردمو داد زدممن-میشا من میرم همون مرکز خریده که با هم رفتیم رو تختی گرفتیم می خوای بیای سریع پشت سرم راهبیوفتیدسوار ماشین شدمو راه افتادم میشا با اتردین پشت سرم راه افتادن ولی شقایقو میلاد نیومدن فکر کنم موندن پیش سامیار پسره ی هرکول اخیش خیلی وقت بود بهش نمیگفتم هرکولااا دلم خنک شد اون سری زندانیم کرد بس بود.