صدای بازو بسته شدن در اومد زود پریدم رفتم حموم توی اتاق عادتم بود همیشه بعد از بیدار شدنم برم تو وان اب گرم دراز بکشم ولی تو این دوره دوش میگرفتم دو ساعت زیر دوش بودم تا دوشو بستم صدای سامیار اومدسامی-برات حوله گذاشتمبعدم صدای بازو بسته شدن در بیچاره معلومه جون کند تا این دوتا کلمه رو بگه زود رفتم بیرون حوله تنم رو برام گذاشته بود اونو پوشیدم که توجم به یه لیوان گلگاوزبون و یه قرصو یه پد رو عسلی کنار تخت جلب شد سریع لباسمو پوشیدمو هجوم بردم سمت قرصو گلگاوزبون انقدر دلدرد داشتم که به هیچی جز دلدردم فکر نمیکردم گلگاوزبون رو خوردمو پد رو برداشتمو پریدم تو w.c که صدای در پایین اومد فکر کنم شقایقینا بودن میمردن زودتر بیان حالا من چجوری برم پایین پیش سامیاراینا وای خدا
میشا : داخل خونه که شدیم من که به شدت ازکله پاچه بدم میاد بدورفتم سمته اشپزخونه..یکم بعدنفس اومد ولی لپاش قرمزبودسامی هم یکم نگاش کردیکجورایی خندید بعدم به نفس گفت:سامی:حالت خوبه؟قرصاروخوردی؟بااین حرف نفس لپاش بیشتررنگ گرفت سرشوانداخت پایینو گفت:نفس:اره ممنون..بعدم اومدسمته من..ها این جاچه خبره بوی خوبی نمیادا..نفس اومدپیشم وایساد من که دیگه حسه فضولی نداشتم رفتم تواشپزخونه..اتردین دستمو کشیدوگفت:بیابشین یکم بخور.من:نه بدم میادنمیخورم..اتردین:بایدبخوری بیاببینم..من:اتردین ولم کن نمیخورم بدم میادباباجون چندشم میشه...اتردین:بخوریی خوشت میاد..من:اییی.اتردین ولم کن جون من..حالم بدمیشه..میلاد:بابااتردین ولش کن بدبختودوست نداره دیگه..نفس:نه اتردین راحت باش..من:نفس تویکی دیگه خفه شواعصاب ندارم..اتردین منو گذاشت روپاشو یک لقمه برداشت داد بهم گفت بخور..من:نه اترد...اتردین ازفرصت استفاده کردولقمه روگذاشت دهنم..ایییییی.من:توباید ماموره ساواک میشدی..غولتشن.اتردین:عموجون ادم بادهنه پر حرف نمیزنه..من:اتردن ولم کن برم..اتردین:اول قشنگ لقمه روقورت میدی بعد میذارم بری...منم باهر جون کندنی بودلقمه رو قورت دادمو اتردین اجازه داد من برممن:اتردین من یک حالی ازت بگیرم صبرکن...بعدم باحالته قهررفتم تواتاق..پسره ی روانپریش....من:اوه قراره امروز بریم عکسارو ازاتلیه بگیریم. رفتم تواتاق روتخت درازکشیدم هنوز مزه ی مزخرفه اون لقمه تودهنم بود..ساعت10بود گوشیمو برداشتم به بابام زنگ زدم.بعداز2تابوق جواب دا.من:سلام بابایی.همین که اینو گفتم گوشی قطع شد...فهمیدم بابام ازدستم ناراحته دلم گرفت زل زدم به صفحه ی گوشی که دربازشد اتردین اومدتو.ازبوی عطرش فهمیدم یعنی حتی یک نگاه هم بهش نکردم..اومدکنارم نشتو گفت:اتردین:خوشمزه بود؟تمام عصبانیتمو سراون خالی کردم..باداد گفتم:من:ارههههههه خیلی.ممنون ازاین که به زوربهم صبحونه دادی.الان احساسه پیروزی میکنی؟اخه مگه من چی کارت کردم که هی به پروپام میپیچی.ولم کن دیگه خسته شدم.خسته شدم ازاین زندگی از تو ازخودم ازهمه چیز..ولممم کنن.میفهمی...اینو گفتمو شروع کردم به گریه کردن اونم یک چندلحظه بعدازاتاق رفت بیرون..رفتم دراتاقوقفل کردم حوصله ی هیچکسونداشتم..صدای بچه هااومد:نفس:میشادروبازکن دیوونه..چت شده تو؟من:نفس تنهام بذارید میخوام تنهاباشم..نفس :باشه عزیزم برای ناهار بیا.
—---------------------------—
ساعت دوبودکه باصدای شکمم ازخواب بیدارشدم..دره اتاقو بازکردم ازپله هارفتم پایین..همه داشتنtvمیدیدن..نفس:بالاخره اومدی بیرون..من:گشنمه غذاداریم..میلاد:اره بابامگه این اتردین گذاشت مادرست غذابخوریم هی میگفت واسه میشاهم نگه دارید..بانگاهم ازاتردین تشکرکردمو رفتم تواشپزخونه غذاخوردم..یکهونفس شیرژه زدرومو گفت:نفس:بیا عکسات اون عکسه توکمد خیلی باحال شده..من:کی گرفتی؟نفس:ساعت11بود رفتیم باسامی گرفتیم...یک نگاه به عکسا کردم خیلی قشنگ شده بودن مخصوصاعکس تکی هام با اون عکسه توکمد..اونو شاستی کرده بودن به اندازه ی50در70 سیاه سفید..رفتم رومبلا نشستم که اتردین پاشد رفت تواتاق فهمیدم ازدستم ناراحته خداییش خیلی بدباهاش حرف زدم ولی خب غرورم نمیذاشت برم منت کشی به خاطرهمینم بیخیال شدم..قرارشدبانفسوسامیو اتردین غروب بریم برای خریدتخت و....