داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

سامی –مگه من خودم اتاق ندارم بحث کردن با این کلا بیفایده است بدتر خوابم میپره دوباره خودمو پرت کردم رو بالشتمو سرمو فرو کردم توش اومد بخوابه که گفتم-بیخود میکنی اینجا بخوابی بلند شو برو رو کاناپهسامی-خودت برو اگه راست میگیمن-تو بروسامی-تو برومن-تو بروسامی-تو برومن-اه اصلا خودم میرمسامی-بهتربلند شدم بالشتمم برداشتم رفتم رو کاناپه خوابیدم بی فرهنگ بی ادب نگفت بیا رو تخت بخواب من میرم رو کاناپه نیم ساعت گذشت دیدم نخیر این بلند بشو نیست پس سعی کردم بخوابم یه کم این پهلو به اون پهلو شدم دیدم نخیر خوابم نمیبره پا شدم رفتم یه تاپ با شلوارک از تو کمد برداشتم رفتم تو سرویس بهداشتی اتاق با لباسای تنم عوض کردم بعدش دوباره رفتم رو کاناپه دراز کشیدمو انقدر با خودم کلنجار رفتم تا خوابم برد ولی ای کاش نمی برد داشتم خواب هشتا پادشاهو به جای هفتا میدیدم که یه هو گرومپ از تخت افتادم پایین تنها چیزی که تونستم بگم این بودمن-آییییییی مامان مردمزود چشمامو باز کردم که برم رو کاناپه تا سامی این سوتی منو ندیده تا بهم بگه مثل بچه ها که از تختشون می افتنی ولی تا چشمامو باز کردم چشمای پف کرده ی سامی به خاطر خواب رو دیدم که توش هم خنده بود هم نگرانیسامی-خوبی نفس؟دستمو گذاشتم رو کمرم که بد جوری درد میکرد و گفتممن- وای سامی همش تقصیر تو شد که من دارم الان از کمر درد میمیرمسامیار کمکم کرد بلند بشم بعد گفت میره یه پماد پیروکسیکام بیاره که درد رو میندازه منم تا سامی بیاد رفتم w.cدستو رومو بشورم دستو صورتمو شستم ولی تا خواستم برم بیرون ........ نه مگه امروز چندمه ای خاک تو سرت نفس امروز وقتشه حالا پد از کجا بیارم میشا همیشه یه بسته اضافه داره بهش میگم بیاره بزار سامی بیاد میگم صداش کنه درد کمرم کم بود دلدردم بهش اضافه شد همیشه همینطور بودم اخه چه وقتی بود این صدای سامی اومد که به در میزدسامی-نفس بیا حالا که اون تویی این پمادو بزن بچه ها برامون یاداشت گزاشتن که رفتن کله پاچه بگیرن یکم دیر میانوای خدا بدشانسی از این بیشتر من چقدر شانسم بده اخه چقدر بزنم این میشا رو بکشم الان چه وقت کله پاچه خوردنه شلوارکمم که سفیده نمیتونم برم بیرونسامی-چرا جواب نمیدی نفس؟من-مگه ساعت چنده؟سامی- 8 چطور مگه؟     سامی- 8 چطور مگه؟؟ من-هیچی همینجوری بعد در w.cرو باز کردمو دستمو ازش بردم بیرونمن-پمادو میدی سامی؟سامی-بیاپمادو گرفتم فقط میخواستم وقت کشی کنم که میشا اینا برسن وگرنه کی حال داره پماد بزنه ده دقیقه ای بود که اون تو بودمسامی-نفس نمیخوای بیای بیرون؟من-نه هان یعنی چیزه هنوز کار دارم پامم درد میکنه به اونم بزار بزنمیه ده دقیقه هم برای اون وقت تلف کردم اه این چرا نمیره بیرون از اتاق یه ذره دیگه صبر کردم که صدای زنگ گوشیم اومد به سامیار گفتم-سامی شماره کی افتاده؟سامی-مامانتمن- اومدم بیرون بهش زنگ میزنمسامی-اوکییه ذره دیگه زنگ خورد بعدش قطع شدسامی-برات رو پیغام گیر پیام گذاشته فکر کنم کارش واجب بودهمطمئن بودم مامانم کار زیاد مهمی نداره چون هر وقت جواب نمیدادم برام پیام میزاشت عادتش بودمن- خب بزار رو اسپیکر بشنوم چون هنوز کار دارمچند ثانیه بعد صدای مامان تو اتاق پیچیدمامان- سلام نفس جان خوبی مادر زنگ زدم جواب ندادی گفتم برات پیام بزارم تو که هیچ وقت روز و وقتشو یادت نمیمونه ....وای نکنه نکنه بخواد..... اومدم بگم قطعش کن ولی دیر شده بود مامان- جلوی دوستات ابرو داری کن مثل تو خونه کولی بازی در نیار یه قرص بخور با چای نبات یا گلگاوزبون هم دلدرت تموم میشه اعصابتم اروم میشه کمرتم گرم نگه دار استراحت کن زیاد اینور اونور نرو زیاد با دوستات یکی به دو نکن اینجور مواقع عصبی میشی یه وقت یه چیزی میگی ناراحت میشن کره با عسل نخور تو این دوره اگه این دوتا رو بخوری جوش میزنی به جای اینکه تو وان دراز بکشی زیر دوش دوش بگیر خب دیگه قربانت خدافظ وای مامان یهو میومدی شجره نامم جلوی این سامیار باز میکردی فقط زنگ زده بودی ابرومو ببری انگار من بچم هر دفعه اینارو به من میگه دیگه حتی نفسم نمیکشیدم حالا چه جوری تو روی سامی نگا کنم یه چند دقیقه که برای من یه قرن گذشت...

  • ۹۹/۰۸/۱۹

عشق شش طرفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی