داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

به خاطر پدرم قسمت 31

سرمو تکون دادم
علی-کامران برو ازبوفه یه چیزی بگیر
کامران رفت
نوشین و علی اروم باهم پچ پچ میکردن
بعد چند دقیقه کامران با یه رانی برگشت
سرشو باز کرد و گرفت طرفم توجهیی نکردم که نوشین ازش گرفت و داد دستم
اولین قلوپی که ازش خوردم برگشتم و جوب بالا اوردم
نوشین نشست کنارم و کمرم و میمالید
نوشین-دختر تو داری من و با این ویارات از حاملگی میترسونی عمرا اگه حامله بشم
علی-مگه دست خودته من بچه میخوام اونم یه عالمه
-نه بابا
-به جون تو
به کل کل اون دوتا یه لبخند بی جونی زدم و سعی کردم بلند شم
که نوشین سریع کمکم کرد
کامران-علی تو سریعتر برو ماشین و بیار مام اروم میایم
علی باشه ای گفت و سریع رفت تا ماشین و بیاره
من و نوشین جلو میرفتیم کامرانم پشت سرمون میومد
گوشیش زنگ خورد
-جانم؟
-شما؟
-به جا نمیارم
-اشتباه گرفتین خانوم
-خودم هستم ولی به جا نمیارم لطفا مزاحم نشین
بعدم گوشی و قطع کرد
علی با ماشین اومد جلومون
کامران در عقب و باز کرد اول من نشستم وبعد نوشین
درو بست و رفت جلو نشست
علی-خیلی خسته ای داداش مثل اینکه
کامران-دارم میمیرم از بی خوابی
-اشکال نداره فوقش الان میری و تخت میخوابی
نوشین برگشت طرفم و پوزخندی زد
هیچچی نگفتم
کامران دستشو گذاشت رو چشاشو سرش و تکیه داد به پشتی صندلی
لباساش همونایی بود که اونروز شوم تنش کرده بود
پیرهن مردونه سورمه ایش با کروات نازک نقره ایش ب شلوار مردونه سورمه ای
سریع نگامو ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم
به مردمی ک در حال رفت و امد بودن
مردی که داشتن میخندیدن
هنوز راهی نرفته بودیم که با ایست پلیس واستادیم
علی زد کنار و پلیسه اومد طرفمون
-خانوما چه نسبتی باهاتون دارن؟
کامران-زنمونن مشکلیه؟
پلیسه که از گستاخی کامران خوشش نیومده بود گفت
-بیا پایین تا بگم مشکلش چیه
کامران دستش رفت به دستگیرو با عصبانیت پیاده شد
علیم ازون طرف پیاده شد
دست نوشین و فشار دادم
-میترسم دعوا کنن
نوشینم که معلوم بود ترسیده همونطور که به بیرون سرک میکشید
گفت
-نترس مگه ندیدی دکتر گفت استرس واست خوب نیست
صدای بحث کامران و علی و پلیسا بالا گرفته بود یارو اومد به کامران دست بند بزنه که از ماشین پیاده شدم
به نوشین که داشت با وحشت صدام میکرد توجهی نکردم و رفتم طرفشون که مردمم دورشون جمع شدم
کامران خیلی عصبی بود و داشت داد میزد
از پشت رفتم طرفش و بازشو گرفتم
برگشت طرفم و با دیدن من معلوم بود که جا خورده ولی سریع برگشت طرف ماموره
ماموره اومد طرف کامران تا بهش دست بند بزنه که اومد جلوی کامران واستادم
-چیه اقا به چه جرمی میخوای بهش دست بند بزنی؟
-بیا اینور خواهر این اقا باید بره زندان تا ادم بشه
با چشای سردو لحن سردی بهش گفتم
-اوه برادرررر بعد باید به چه جرمی بره زندان تا ادم بشه؟
برادر و بایه لحن مسخره ای گفتم
پلیس زن اومد طرفم و گفت
-تو خودت پات گیره واستادی اینجا واسه من بلبل زبونی میکنی؟
با یه لحن تحقیر امیز بهش نگاه کردمو گفتم
-اوه خواهر ببخشید به چه جرمی پام گیره
-به این جرم که بادوتا پسره نامحرم اومدی بیرون زبونتم دراز
-ببخشید بعد اونوقت میشه بفرمایین از کجا فهمیدین نامحرمن؟
همه ساکت شده بودن به بحث من با اون زنه گوش میدادن
کامران بازومو گرفت و گفت
-بهار برو تو ماشین حالت خوب نیست
دستمو از تو دستش در اوردم و با لحن خونسردی گفتم
-نه واستا ببینم این خانوم از کجا فهمیده
زنه با لحن عصبی روبه من گفت
-زبونت خیلی درازه میدم کوتاهش کنن
-از مادر زاییده نشده
نوشینم اومده بود کنار ما واستاده بود
زنه-هه این کلکا دیگه قدیمی شده
بعدم برگشت طرف پلیس مرده و گفت
-بیسیم کن مرکز بگو نیرو بیارن
خنده عصبی کردم وگفتم
-مگه با ادم کش طرفی؟یعنی اینقده ماها قیافمون به قاتلا میخوره
برگشتم طرف کامران و گفتم
شناسنامت دستته؟
-اره
رفتم طرف ماشین و شناسنامم و ازتو کیفم دراوردم و دادم دست کامران
اونم همراه با شناسنامه خودش گرفت طرف پلیس مرده
اون یاروم بعد اینکه حسابی خیط شده بود به جای اینکه معذرت خواهی کنه با تلبکاری برگشت طرفمون وگفت -ازون موقع شناسنامه داشتین و رو نمیکردین بعدم رو کرد طرف کامران و اشاره کرد و به من و گفت -خانومتون باید به دلیل بی احترامی به مامور قانون با ما بیان کامران که دیگه حسابی کفری شده بود رو به پلیسه گفت -ببین عمو ضایع شدی سوت بزن ببین عمو شما ضایع شدی سوت بزن بعدم شناسنامه هارو از دستش کشید بیرون و بدون توجه به اونا دستمو گرفت و دنبال خودش کشید لحظه اخر برگشتم طرف پلیس زنه که داشت حرص میخورد و یه پوزخند تحویلش دادم
صدای دست و سوت از پشت سرمون بلند شد
نوشین و علیم پشت سرمون اومدن سریع دستمو از دستای کامران کشیدم بیرون که با تعجب بهم نگاه کرد یه نیشخند تحویلش دادم
فکر کردی اق داشتی میکشتیم حالا فکر کردی به همین راحتی میبخشمت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی