داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

نفس : من -یعنی میکشمت من تو رو
ولی یه لحظه احساس کردم نفسم دیگه در نمیاد هی نفس میکشیدم ولی مثل این بود که یه غده تو گلوم گذاشته بودنو نمیذاشت اکسیژن به بدنم برسه یکی از روی صندلی بلندم کرد صدای نگران شقایق و بچه ها تو سرم میپیچید
شقایق-نمییییییتوننه نفسسس بکشه
میشا-میلاددددددد اگه یه چیزیش بشه میکشمتتتت
میلاد-به خدا فقط می خواستم یکم اذیتش کنمممممممممممم نمی خواستمممم اینطوری بشششههه
صدایه داد سامیار 
سامیار-تو غلط میکنی اخه مگه تو نفهمی وقتی میگه حساسیت داره لابد یه چیزی هست که میگه
حس میکردم که دقایق اخر عمرمه خنده دار بود که یه نفس با کم بود نفس بمیره خدایاااااا کمکم کن ولی در لحظه های اخر که فکر میکردم مرگم حتمیه سرم خیس شدو با خیس شدنش یه شوک بهم وارد شد که راه تنفسمو باز کرد
سامیار-نفس بکش نفس تو میتونی تو خود نفسی پس باید نفس بکشی نفس بکش
سرمو از زیر شیر اب در اوردم ودستمو براش بلند کردم وقتی خیالش از من راحت شد منو سپرد دست شقایقو رفت سمت میلاد و دادو هوارشو شروع کرد
سامیار-همینو می خواستی لعنتی مگه تو بچه ای نفس زبونی تلافی میکنه تو عملی تلافی میکنی می خوای کله خرابی تو به کی نشون بدی د مگه بچه ای اخه اگه یه چیزیش میشد چه غلطی میکردی مگه همون شب که رفتیم هتل نگفتم این دخترارو مثل خواهرتون مثل دوستتون بدونید مگه نگفتم باید حمایتشون کنید د مگه من نگفتم اینا امانتن دست ما این بود نتیجه حرفای من این بود سامیار دیگه حرف نمیزد فقط نگام میکرد هنوزم تو تنفس مشکل داشتم گلوم خس خس میکرد نفسای بلندو عمیق می کشیدم انگار می خواستم کل هوای اشپزخونه رو تموم کنم.
سامیار رو کرد سمت بچه ها
سامیار-شما ببرینش تو اتاق یه لیوان ابم بدید بخوره من زود میام
بعدم از خونه زد بیرون تا اخرین لحظه میلادو نگاه کردو براش خط و نشون کشید با تکه کردن به میشا و شقایق رفتم تو اتاق بعدم شقایق یه لیوان اب داد دستم بیچاره ها هنوز تو شوک بودن با گرفتن دوباره نفسم زدن زیر گریه هی نفسم میگرفت و هی ازاد میشد شقایق که اصلا حرف نمیزد میشا رفت سمت تلفنش
میشا-اقا سامیار کجایید شما؟ -............................ 
-نفس دوباره نفسش گرفته منم هل کردم هیچی یادم نمیاد نمی دونم چی کار کنم ؟
-[سکوت]
میشا-باشه باشه
بعدم گوشی رو قطع کرد
میشا- الان میاد گفت سر کوچه است
فکر کنم به دو دقیقه نکشید که سامیار اومد دستش یه پلاستیک بود که توش فکر کنم اسپره ی آسم بود برای تنگی نفسی سریع اسپره رو در اورد وسرمو گرفت بلند کرد اسپره رو گذاشت تو دهنم با اولین پیسی که اسپره کرد دوباره زنده شدم
سامیار-خوبی ؟
با سر جواب مثبت دادم با دادن جواب مثبتم از اتاق رفت بیرون با رفتن سامیار شقایق که دیگه گریه نمیکرد اومد پیشم
شقایق-نفس حتما دو دقیقه ای که رفتم دستشویی اینکارو کرده همش تقصیر من بود.......
 میشا :یعنی من که از دست میلاد عصبی بودم شدید...سامیارم مثل من عصبی بود ازاتاق نفس رفتم بیرون میلاد روی کاناپه نشسته بود تامنو دیدپریدجلوم گفت:
میلاد:میشا حالش خوبه؟؟
من درحالی که قرمزشده بودم بهش گفت:
من:تویکی خفه شو وگرنه میزنم دندونات بریزن باهاش یک قول دوقول بازی کنیا..
میلاد:به خدا من فقط میخواستم..
یکدونه محکم زدم دم گوشش گفتم
من:اره فقط میخواستی تلافی کنی...خاک توسر احمقت که نمیدونی حساسیت داشتن شوخی نیست..
اتردین پرید سمتم منو بلندکرد ببره تواتاق.منم هی میگفتم
من:ولم کن بذارمن حساب اینو برسم..میلاد به خداقسم اگه تافرداحال نفس خوب نشه قول میدم زنده ات نذارم..
اتردین منو بردتو اتاقوپرتم کرد روتخت وگفت
اتردین:دخترمگه دیونه شدی این چه کاری بودکه کردی؟؟
من:من.من دیونه شدم یااون دوست..
پریدوسط حرفمو گفت:
اتردین:میدونم اونم خریت کرد خودم بعدا میدونم چی کارش کنم تودیگه ولش کن..
به گریه افتادمو گفتم:
من:اخه توکه نمیدونی من جونم به جون نفس بسته اس.من بدون نفس میمیرم.اون برام مثل خواهرنداشته ام میمونه..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی