داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

میشا-بابا ایول نفس تو همیشه چیزایه تک رو انتخاب میکنی ادم با تو بیرون بیاد هیچ وقت ضرر نمیکنه
من با خنده-بریم تو دختر اینجوری پیش بریم تا نصفه شبم نمیرسیم خونه
میشا-من که از خدامه تا فردا این تو بمونم
من-بریم تو بابا الان ساعت30/5 تا ساعت 9 باید خونه باشیم اون بیچاره ها گشنه نمونن به خاطر ما میشا-نترس اگه اون پسران که تا ما بریم خونه شامشون هم خوردن یه ابم روش عین خیالشون هم نیست که ما بیرون گشنه تشنه ایم
من-پسرارو ول کن بابا ولی شقایق عمرا بزاره اونا غذا بخورن خودشم صبر میکنه تا ما بیاییم
میشا دیگه حرفی نزدم با هم رفتیم تو......
درو با ریموت باز کردمو رفتیم تو با بدبختی هر کدوممون چندتا مشما گرفتیم دستمونو با فلاکت بردیم تو با وارد شدن ما تو خونه همه نگاها برگشت سمت ما
اتردین-چه عجب تشریف اوردین
میلاد-بلاخره اومدید مادمازلا
نخیر این میلاد امروز رو نرو من کم بود اتردینم بهش اضافه شد
من-په نه په هنوز تو راهیم
میشا-ممنون از استقبال گرمتون
من-تو رو خدا یه وقت زحمت نکشیدا ما راضی نیستیم شما این مشما های سنگینو بگیرید
سامیار اومد مشما های دست منو گرفت برد بالا بدون حرف نگاش هنوزم مغرور و سردبود
میشا هم خریداشو انداخت رو زمین و رفت سمت کاناپه
اتردین- بابا شما کجا بودید؟ دوساعته داریم از گشنگی میمیریم بابا
میشا-خب غذاتون رو میخوردید به ماچه؟ راستی شقایق کو؟
اتردین-واستاده تو اشپزخونه میگه تا اینا نیان غذا بی غذا ببین تو رو خدا غذایی که خودمون میپزیم هم حق نداریم بخوریم
میلاد-بعضی ها هم که میخوان پولشون رو به رخ بکشن
من-بعضیا هم شعورشون نمیرسه پز دادن با سلیقه داشتن فرق داره
میلاد-شعور من نمیرسه؟
من-مگه من با شما بودم؟
میلاد-په نه په با بقال سر کوچه بودی
من- ا تو دهات شما به مغازه دار میگن بقال الهی اونجا انقدر کلاسش پایینه در ضمن حرف من جریان به درمیگن دروازه بشنوه بود تقصیر من چیه که شما فکر میکنی دروازه ای؟
میشا با شقایق که تازه از اشپزخونه در اومده بود ریزریز می خندیدن میلادم از حرص قرمز شده بود حقش بود تا اون باشه انقدر منو حرص نده سامیار که تازه اومده بود
سامیار-خب دیگه بریم شام رو بخوریم که همه گشنه ایم شما هم که خرید بودید حتما حسابی گشنه اید
با میشا رفتیم بالا تو اتاقامونو لباسامون رو عوض کردیمو با هم رفتیم سر میز نشستیم در تمام مدت غذا خوردنم نگاه میلادو روی خودم حس میکردم غذام تموم شد ظرف سالاد رو برداشتمو برای خودم ریختم عادت به سس خوردن نداشتم ولی انقدر گشنم بود که مثلا خواستم با اون مایع پر کلسترول خودمو سیر کنم پس یه کمی هم برای خودم از ظرف سس خوری سس ریختم که ای کاش نمیریختم به محض خوردن چنگال سوم احساس کردم گلوم میسوزه و بازو هام میخاره از فکری که تو سرم بود موهای بدنم سیخ شد
من-کی سالادو درست کرده؟
سامیار-میلاد درست کرده
من –سس رو کی درست کرده؟ سامیار-سس رو هم میلاد درست کرده رو کردم سمت میلاد که با بدجنسی نگام میکرد من – چی توش ریختی؟منظورم سس سالاده
میلاد-خب خود سس سفیدو با ابلیمو و یه ذره بادوم زمینی قاطی کردم
میشا با شقایق که تازه دوزاری هاشون افتاده بود یه هههیییییییی بلند گفتن رو کردم سمت سامیارکه با تعجب داشت به بحث ما گوش میداد که اگه یه وقت غیر عمد میلاد اونکارو کرده بود تهمت بهش نزنم
من- بعد از ظهر تو واتردین بعد از میلاد اومدید تو سالن؟
سامیار- آره چطور مگه؟
میشا –نفس به بادوم زمینی حساسیت داره بعد از ظهرم اولای مکالممون در مورد این موضوع حرف میزدیم
سامیار-یعنی...
ولی حرفشو ادامه ندادو نگاه خشمگینی به سمت میلاد پرت کرد.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی