داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

ساعت 5 و نیم بود که اماده جلوی اینه واستاده بودم
مانتو سفیدم و با شال سورمه ای و شلوار لی سورمه ای تنگ با کفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیده بودم
موهامم همه رو فر کردم و کج ریختم تو صورتم وبقیشم با کیلیپس گندم بستم
ریمل و خط چشم زدم و با رز گونه و رزلب صورتی
تیپم تکمیل شده بود
رفتم بیرون صدای حموم میومد کامران تو حموم بود
رفتم تو اتاقش و یه تیشرت سورمه ای پوما با شلوار لی سفید با کفشای اسپورت سسورمه ایش واسش گذاشتم
-کامران؟
از تو حموم داد زد
-هااااان؟
-واست لباس گذاشتم همونارو بپوش زودم بیا که 6 شد
-باشه
تا ایفون و زدن کامرانم ااماده اومد پایین بازشو به طرف گرفت منم دستم و دورش حلقه کردم بعد بستن درا رفتیم بیرون
نوشین با خوشحالی پیاده شدو صورتمو بوسید بعدم دستمو کشید تو ماشین
من و نوشین عقب نشسته بودیم اون دوتام جلو
نوشین-واااای دختر چقده تو خوشگلی من که دخترم میخوام قورتت بدم چه برسه به کامران
-حالا نکه تو خیلی زشتی ایشششششش
نوشین-کامران امشب شام مهمون تویی
-بله؟به چه مناسبت؟؟؟؟؟
-به مناسبت عروسیت بدبخت
کامران سرشو تکون داد وگفت
-باشه فقط به خاطر علی
بعد چند دقیقه که رسیدیم
من و نوشین جلو میرفتیم کامران و علیم پشت سرما باهم حرف میزدن و میومدن
نوشین و علی تیپ مشکی زده بودن اونام مثل ما با هم ست کرده بودن..
نوشین دستمو گرفته بود باهام راه میرفتیم و میخندیدم
جلوی یه مزون واستادیم تا علی و کامرانم بهمون برسن
علی-چرا واستادین؟
نوشین با دستش مزون و نشون داد گفت
-بریم این تو؟
-بریم
بعدم واستادن تا ما اول بریم
تو دختری که اون تو واستاده بودن بهمون خوش امد گفتن یکیشون با حجاب بود ولی اون یکی دیگه یه ارایش غلظی کرده بود و همه موهاش و از زیر شال ریخته بود بیرون
کامران و علی همونجا روس صندلی های نزدیک در نشستن
قرار شد من و نوشین از هرکدوم که خوشمون اومد صداشون کنیم
بعد چنددور زدن تو مزون بالاخره نوشین از یه لباس عرسی خیلی شیک خوشش اومد لیاسش دامن ساده ای داشت و و *لباس* بود و رو سینشم سنگ دوزی شده بود
نوشین-بهاری میری علی و صدا کنی؟
لبخندی زدم و گفتم
-الان
به سمت پسرا رفتم با چیزی که دیدم اخمام رفت توهم کامران داشت به دختره نگاه میکرد و لبخند میزد دخترم واسش عشوه خرکی میومد
-علی؟
با صدای من هر دوتاشون برگشتن طرفم
-جانم؟
-بیا نوشین لباسش و انتخاب کرد میخواد ببینه توم خوشت میاد یا نه؟
علی سری تکون داد و پاشد بره پیش نوشین
کامارن-بیا بشین بهار
رفتم با اخم کنارش نشستم
-چیه خانومی من چرا اخم کرده؟
جوابشو ندادم و سرمو بلند کردم
چشمم به دختره افتاد که داشت با کینه نگام میکرد و بهم چش غره میرفت
کنترلم و از دست دادم و گفتم
-چیه؟مشکلیه؟
-وا من چیکار به تو دادم
-پس حتما خودت و به دکتر نشون بده چشات کاجه
دختره با عشوه برگشت طرفش و گفت
-اقا لطفا به خواهرتون بگین مراقب حرف زدنشون باشن
کامران-ایشون خواهرم نیستن همسرمن ،عشقمن
دختره با کینه گفت
-حالا هر خری که میخواد باشه
کامران عصبانی بلند شد و گفت
-چی گفتی؟
دختره که معلوم بود ترسیده با تته پته گفت
-هیچی
کامران دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت
-بیا بریم بیرون
از جام بلند شدم و به دختره یه پوزخند زدم که با نفرت نگام کرد
کامران به علی زنگ و زد و گفت تا اونا لباس و بخرن ما تو پاساز میگردیم
تو اون روز 3 دست مانتو و شلوار گرفتم با شال همرنگشون
یه مانتو صورتی کمرنگ که استین سه ربع داشت و کوتاه بود
با یه مانتو نخی مشکی که استیناش تا میشد
بایه مانتو چهارخونه قرمز مشکی که خیلی تنگ بو و تونیک محسوب میشد
با شلوار لی قرمز و صورتی و مشکی تنگ گرفتم
از خریدم راضی بودم کامرانم واسه خودش چندتا تی شرت با سلیقه من برداشت
بعد اینکه تموم خریدامون و انجام دادیم باعلی اینا رفتیم رستوران و شام و مهمون کامران شدیم به عنوان شام عروسیمون
ازجام بلندشدم و روبه نوشین گفتم
-میخوام دستامو بشورم باهام میای؟
-اره اره واستا اومدم
از جلوی میز یه گله پسر رد شدیم که داشتن با نگاشون میخوردنمون
بعد اینکه دستامون و شستیم اومدیم از دستشویی بیرون که دیدم یه پسری با بیرون اومدن ما تکیشو از دیوار برداشت و اومد طرفم
با ترس دست نوشین و گرفتم
-نوشین بیا بریم ازین ور
-ببخشید خانوما؟
محلش ندادیم و تند تند رفتیم سرمیز من کنار کامران نشسته بودم نوشین و علی هم روبه روم کنارهم نشسته بودن
این پسره هم از اول تا اخر زل زده بود بهم
کامران با حرص گفت
-شالتو بکش جلو
همه باهم با تعجب نگاش کردیم من شالمو طوری رو سرم انداخته بودم که فقط یه ذره از موهای فرم معلوم باشه ولی طوری بسته بودم که خیلی شل بود و گردنم معلوم بود
-من که شالم جلویه
با حرص بهم نگاه کرد و گفت
-یقتو بپوشون

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی