داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

آغوش قسمت 7

 رشته ات سیـ ـنماست ...
- آره خوب ...
- ایول ... هم رشته ایم ...
دستشو دراز کرد به طرفم و گفت:
- پس بزن قدش ... این همه خوش شانسی برای من یکی عجیبه به خدا ...
خیلی عادی دست دراز کردم و باهاش دست دادم ... دستمو گرفت توی دستش و یه فشار خیلی کم بهش وارد کرد ... چشماش یه جوری عجیبی درخشید ... آراگل با صدای لرزان گفت:
- من می رم دیگه ویولت ... باید آراد رو پیدا کنم ...
دستشو گرفتم و سریع گفتم:
- نه وایسا ... می خوام با هم بریم ... من که جایی رو بلد نیستم حداقل از تو یاد بگیرم ...
رامین که فهمید نمی خوام بیشتر از این پیشش باشم سریع موبایل اپل فورشو در آورد و گفت:
- شمارتو بگو ...
بیخیال تند تند شماره ها رو گفتم ... خواستم ازش فاصله ای بگیرم که خودشو نزدیکم کرد و در گوشم گفت:
- بهت نمی یاد با این قماش آدما بتابی ...
و با سر به آراگل اشاره کرد ... اخمی کردم و گفتم:
- ظاهر بین نباش ...
- آهان ... پس از اون عشقیای زیر چادر مشکیه ...
اینبار دیگه موندم بهش چی بگم ... خندید و دستی تکون داد و رفت ... شونه ای بالا انداختم و همراه آراگل راه افتادم ... می دونستم الان تک می زنه ولی نمی تونستم جواب بدم ... گوشیم توی ماشین بود ... وقت نکردم از توی ماشین برش دارم ... نه گوشیمو نه کوله مو ... آراگل با لحنی که سعی داشت ناراحتم نکنه گفت:
- همیشه اینقدر راحت با پسرا دوست می شی؟
- آره خوب ...
- ولی ... ولی این درست نیست ...
- چرا؟
- والا ... نمی دونم باید چی بهت بگم ... می ترسم از حرفام بد برداشت بکنی ... من و تو که زیاد با هم آشنایی نداریم ... من نمی خوام قضاوت بدی در مورد تو بکنم ... و نمی خوام که تو منو جور دیگه ای بشناسی ...
فقط نگاش کردم سر در نمی یاوردم ... زد سر شونه ام و گفت:
- باشه واسه بعد ... فقط می تونم یه چیزی رو بگم ... من تو شناخت آدما تبحر خاصی دارم ... چشمای تو در عین وحشی و گستاخ بودن معصومیت عجیبی دارن که می گن اصلا اونی که نشون می دن نیستن ...
با تعجب گفتم:
- چه جالب! پاپا هم دقیقا همیشه همینو بهم می گه و ازم میخواد معصومیتم رو حفظ کنم ...
- چرا به بابات می گی پاپا؟ می دونی اینجوری همه فکر می کنن دختر لوسی هستی!
چشمامو گرد کردم و گفتم:
- خوب وارنا هم می گه پاپا ... به مامی هم می گه مامی ...
- وارنا؟
- داداشم ...
- آهان ... خب چرا مثل بقیه نمی گین بابا و مامان؟
- نمی دونم ... از بچگی مامی اینجوری یادمون داد ...
- یه کم عجیب شد ... ببینم تو ایرانی هستی دیگه ...
- خب ...
تردید رو که توی چشمام دید با حیرت گفت:
- نیستی؟!!!
دلو زدم به دریا ... آخر که همه می فهمیدن ... 


- من دو رگه هستم ...
- یعنی چی؟
- مامی فرانسویه ... پاپا هم دو رگه اس ... یعنی ... چه جوری بگم ...
- هر جور که راحتی ...
- ببین ... مامی پاپا ایرانی بوده ولی پاپاش فرانسوی ... یعنی پاپا از طرف مامی ایرانی می شه ... فهمیدی؟
- اوهوم ...
- اونا می رن فرانسه ... و پاپا اونجا با مامی ازدواج می کنه ... ولی چون علاقه زیادی به ایران داشته می یان ایران ...
- خدای من!!!! پس تو بیشتر از اینکه ایرانی باشی فرانسوی هستی ...
- درسته ...
- ولی خیلی خوووووب ایرانی حرف می زنی ...
- ماما ... من به مامی پاپا می گم ماما ... ماما ایرانی رو به پاپا خیلی عالی یاد می ده ... حتی به عروسش که می شه مامی من هم یاد می ده ... پاپا هم از همون بچگی ما رو میاره تو ایران و باهامون فارسی حرف می زنه ... من فرانسه رو فقط در حد مسافرت ... اونم دو سال یک بار دیدم ... کشور من ایرانه ... من خودمو ایرانی می دونم ...
- یعنی فرانسه بلد نیستی؟
- معلومه که بلدم! فرانسه زبون مادری منه ...
یهو انگار یاد یه چیزی افتاد ... با تردید گفت:
- دینت چی؟
مقنعه مو صاف کردم و گفتم:
- کاتولیک ...
نفسشو فوت کرد بیرون و گفت:
- پس مسلمون نیستی ...
- نه ...
- باورم نمی شه ... یعنی من الان یه دوست دو رگه دارم؟ چه بامزه!
نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم:
- چرا همه اینطوری فکر می کنن ... من دیگه خسته شدم آراگل ...
- مگه همه چطوری فکر می کنن؟ از چی خسته شدی؟
- همه به من به یه دید دیگه نگاه می کنن ... یه عده با انزجار ... یه عده به دید یه آدم فضایی خیلی خیلی با کلاس ... انگار من نمی تونم عادی باشم ... دقیقا برای همینه که همه جا دوست داشتم هویتمو پنهان کنم ... اما آخرش اسم فامیلم همه چیز رو لو می ده ... تازه الان بهتر شده ... حداقل الان همه فکر می کنن ارمنی هستم ... اما قبلا خیلی تابلوتر بود ...
- مگه قبلا چطور بود؟
- قبلا فامیل من مایر بود ... ویولت مایر ... ولی وقتی بابا دید خیلی اذیت می شیم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی