داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

... ولو شدم روی تخـ ـت و از روی دفترچه یادداشتم شماره صفحه های کتاب رو که باید می خوندم چک کردم و کتاب رو باز کردم ... اما ... تند تند ورق زدم! خدای من!!!! اصلا انگار چنین صفحه هایی توی کتاب وجود نداشت! دقیقا همون صفحه هایی که من می خواستم و همون فصل ها پاره شده بود! مشخص بود که یه نفر پاره شون کرده ... اشکم داشت در میومد ... یعنی کار کی بود؟ محال بود از اولش اینطور بوده باشه ... یه نفر از عمد کتاب رو پاره کرده بود ... یارو گفت یکی از پسرای هم کلاستون! یعنی کار کی بوده؟ نمی خواستم باز نسبت بدم به آراد ... به اندازه کافی اشتباه کرده بودم در موردش ... مطمئنا کار اون نبود ... پسرای عوضی! یعنی کار کدومشون بوده؟ لابد دوستای رامین ... آره حتما کار اونا بوده ... رامین براشون تعریف کرده و اونا هم دارن اذیت می کنن! حالا همه چی به درک! امتحانو چی کار کنم؟ شب شده بود دیگه نمی شد به نگار بگم بهم جزوه بده ... چی کار باید می کردم؟ هیچی ... واقعا هیچی ... توی اینترنت یه کم مطلب سرچ کردم و نشستم خوندم بهتر از هیچی بود ... نباید تحت هیچ شرایطی امتحانم خراب می شد ... دوست داشتم گریه هم بکنم ... اما نه اگه گریه می کردم اون عوضیا به خواسته شون می رسیدن ... لابد می خواستن من امتحانمو بیفتم ... کور خوندن ... همون مطالبی رو که خونده بودم رو دوباره از اول خوندم ... نباید کم می اوردم ... به وقتش تلافی می کردم ... باید می رفتم از صاحب بوفه می پرسیدم کتاب رو کی تحویلش داده ...
**
از سر جلسه که بلند شدم ناراضی نبودم ... اما راضی هم نبودم! نه خوب شد نه بد ... لعنتی اگه کتابم رو پاره نکرده بودن ... نگار با دیدن جنازه کتاب چشماش گرد شد و گفت:
- بی شرف! یعنی کار کی بوده؟
شونه بالا انداختم ... دستم رو کشید ...
- بدو ... بدو بریم بوفه بپرسیم ... باید تکلیفشو معلوم کنیم ... غلط می کنن به خودشون اجازه می دن هر کاری خواستن بکنن ...
اومدیم از کنار آراد و دوستاش رد بشیم که آراد گفت:
- خانوم ... آوانسیان!
با تعجب برگشتم ... با من بود؟!!! دوستاش داشتن غش غش می خندیدن ... این باز یه ریگی به کفشش بود! حالا من هی خانومی کنم ... آراد من به چه ساز تو برقصم؟!!! ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- بله بفرمایید ...
یکی از دوستاش از خنده داشت غش می کرد و سریع از بقیه فاصله گرفت ... آراد هم خنده شو قورت داد و گفت:
- امتحانتون خوب شد؟
جانم؟؟؟؟؟ امتحان من؟ الان این سوال رو برای چی پرسید؟ اصلا به اون چه؟ نکنه؟!!! نه نه ... کار آراد نیست ... مطمئنم ... دفعه قبل هم سر پنچری ماشینم خیلی خندید و پوزخند زد ... کرمش فقط همینه! پوست لـ ـبمو جویدم اما کم نیاوردم و گفتم:
- فکر نکنم به شما مربوط بشه آقای کیاراد ...
لبخندش جمع شد ... پوزخندی روی لبای نگار نشست و دوتایی ازشون فاصله گرفتیم .... نگار گفت:
- اینم یهو گیر می ده به تو ها!
- چی بگم؟ توی بعضی از کاراش می مونم ...
دوتایی رفتیم توی بوفه و رفتیم طرف همون پسره ... پسره با دیدن من نیشش گشاد شد ... یقینا منو می شناخت ... نگار زودتر از من گفت:
- ببخشید آقا کتاب این خانوم رو کی داد به شما ...
لبخندی زد و گفت:
- گفتم که خانوم! یکی از هم کلاسیاتون ... یعنی فکر کنم هم کلاسیتون بود چون اونروز اینجا با هم حرف زدین ...
با تعجب گفتم:
- من باهاش حرف زدم؟ با کی؟
پسره شونه ای بالا انداخت و گفت:
- همون پسره که ته ریش داشت ... چشماشم رنگی بود ...
نگار نالید:
- کیاراد ...
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- آقا شما ندیدین قبلش که کتاب رو بده به شما کاری باهاش کرد یا نه ...
- نه خانوم من که حواسم به این چیزا نیست ... حالا طوری شده؟
نگار سریع گفت:
- نه نه ...
و دستمو کشید به سمت بیرون ... نفسمو با حرص دادم بیرون و گفتم:
- یعنی کار خودشه؟
- شک نکن! اون روز که تو رفتی از بوفه بیرون ... آراگلم دنبال تو اومد ... منم اومدم بیرون ... جز آراد و دوستش کسی اونجا نبود ... دیدی که الانم چه مرموز ازت پرسید امتحانت رو چی کار کردی!
- من می ترسم برم خرشو بچسبم بعد بفهمم کار اون نبوده ...
- ویولت! این همه مدرک هست! کار خودشه ... مطمئنم ...
- پس خوبی به این پسر نیومده ... پدرشو در میارم ...
خندید و گفت:
- اه اه باز شروع شد! 
سومین امتحان هم به خوبی سپری شد ... برگه ام رو با خوشحالی دادم و اومدم بیرون. ایستادم یه کنار و مشغول چک کردن یه سری از جوابا توی کتابم شدم ... گوشه راهرو ایستاده بودم و حواسم به کسی نبود ... یه دفعه صدای مکالمه دو نفر حواسم رو به اون سمت کشید:
- پسره پرو! آنا باورت نمی شه چه حرفایی به من می زنه! لجش گرفته که من ردش کردم حالا می خواد اینجوری تلافی کنه .

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی