سلام
تقریبا دو سال پیش ترم اول دانشگاه بود من طبق معمول کتاب های ترمو قبل شروع شدنش تموم کرده بودم از استاد اجازه گرفتم من درسو بدم همه تعجب کردن .
یه نفر از بین این دانشجو ها نظرمو به خودش جلب کرده بود غریبه بود ولی نگاهش آشنا نمیخواستم تمرکزمو از دست بدم بهش نگا نمیکردم از اول مولکول های سلول تا ارتباط بین دستگاه های بدن به بچه ها توضیح دادم وقتی تموم شدم تشویق حیرت زده استاد باعث شد بچه ها هم تشویقم کنن ولی تشویق اون برام خیلی لذت بخش تر بود . اسمشو هم موقع حضور غیاب یادم مونده بود😁
وقتی اومدم خونه حس کردم یه چیزی تو کلاس جا گذاشتم ... هرچی فکر کردم دیدم همه چیو آوردم چیزی جا نمونده ولی حسه باهام بود ...
شب که خواستم کتاب بخونم فقط تشویق های اون از تو ذهنم رد میشد ...
فهمیدم دلم بود که تو کلاس جا گذاشتم.
با کلی زحمت پیجشو پیدا کردم. اسمش صدف بود